کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشکی
لغتنامه دهخدا
کشکی . [ ک َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از باب احمدی هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
-
کشکی
لغتنامه دهخدا
کشکی . [ ک َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که تقریباً 50نفر می باشند و در قشلاق زهاب و لرستان و ییلاق خاجومان سکنی دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
کشکی
لغتنامه دهخدا
کشکی . [ ک َ ] (ص نسبی ) کژکی . رجوع به کژکی شود.- قران کشکی ؛ قران کژکی ، قرانی است به وزن یک مثقال از نقره معادل پنج عباسی یا بیست شاهی و این قران چند پشت ناخن است مقابل قران چرخی و یا امین السلطانی که نیز یک مثقال است لیکن قران کشکی مدور هندسی نی...
-
کشکی
لغتنامه دهخدا
کشکی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کشک . از کشک . || بیخود. بیمعنی . که معنی ندارد. که بی اعتبار است . (از یادداشت مؤلف ).- کشکی گفتن ؛ بیخودی حرف زدن . از روی فکر و بصیرت سخن نگفتن . بیهوده گفتن .
-
واژههای مشابه
-
آش کشکی
لغتنامه دهخدا
آش کشکی . [ ش ِ ک َ کی ] (ص نسبی ) آش ِکشک فروش . || آلوده به آش کشک . || در تداول خانگی ، بی سروپا.
-
جستوجو در متن
-
الکی
لغتنامه دهخدا
الکی . [ اَ ل َ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، کاری ظاهری بی آنکه حقیقتی داشته باشد. باطل . دروغ . مترادف کشکی .
-
امیر یعقوبی
لغتنامه دهخدا
امیر یعقوبی . [ اَ ی َع ْ ](اِخ ) قسمی قران کشکی بوده است . (یادداشت مؤلف ).
-
کژکی
لغتنامه دهخدا
کژکی . [ ک َ ] (اِ) درمی بوده است چون توتکی و فنجی . (از فرهنگ اسدی ذیل توتکی ). در عهد قاجاریه وقتی قرانهای زنجیره دار (امین السلطانی ) زدند قرانهای کهنه را کشکی میگفتند و آن البته صورتی از همین کژکی بود. (یادداشت مؤلف ).
-
بابااحمدی
لغتنامه دهخدا
بابااحمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) جزء طایفه ٔ دورکی از ایل بختیاری ایران شعبه ای از هفت لنگ . دارای شعب ذیل مباشد: کشکی ، سراج الدین وند، درویش ، اوینه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
-
بسیسة
لغتنامه دهخدا
بسیسة. [ ب َ س َ ] (ع اِ) پست یا آرد، و یا قروت مطحون که با روغن یا زیت خورند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آرد یا سویق یا کشکی که بروغن یا زیت درآمیزند.(از اقرب الموارد). ج ، بُسُس . (از متن اللعة). || نانی که آن را خشک کرده کوفته با شی...
-
رخبین
لغتنامه دهخدا
رخبین . [ رُ / رَ ] (اِ) دوغ ترش سخت نشده . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). دوغ شتر باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). کبح . (السامی فی الاسامی ). و این غیر ترف است که معنی کشک دارد، چه ترف را مصل ترجمه ...
-
اصیل الدین
لغتنامه دهخدا
اصیل الدین . [ اَ لُدْ دی ] (اِخ ) امیراصیل الدین عبداﷲبن علی بن ابی المحاسن بن سعدبن مهدی علوی محمدی . امامی فاضل و بارع و متورع بود، حدیث گردآورد و سماع و روایت کرد، کتاب بخاری را بر شیخ علأالدین خجندی به سماع وی از ابوالوقت دارمی سماع کرد،و قسمتی...
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گردوئی و بزرگتر و در کرمان چون قلمی کنند. اَقِط. پینو. بینو. (یادداشت مؤلف ) : زن آقا دهد بم...