کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشکک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشکک
لغتنامه دهخدا
کشکک . [ ک َ ک َ ] (اِ) جو و گندم نیم پخته . (ازناظم الاطباء). || آش حلیم را نامند. کشکبا. هریسه . طعامی که از بقول و حبوب ترتیب دهند با گوشت یا بی گوشت . هریسه . (یادداشت مؤلف ) : دست در دامن کشکک زن و اندیشه مکن که نیابی به از آن لقمه دگر در بازار...
-
کشکک
لغتنامه دهخدا
کشکک . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 72هزارگزی جنوب خاوری تربت حیدریه با 522تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . در تابستان از جعفرآباد می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کشکک
لغتنامه دهخدا
کشکک . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 18هزارگزی شمال خاوری تربت جام . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کشکک
لغتنامه دهخدا
کشکک . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد واقع در 18هزارگزی باختر طیبات و 8هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تربت جام به طیبات با 274تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
کشکک
لغتنامه دهخدا
کشکک . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کوهپر بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4هزارگزی شمال باختری کجور با 455تن سکنه . آب آن از چشمه و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کشکک
لغتنامه دهخدا
کشکک . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری رامیان با 160تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
دنبه کشکک
لغتنامه دهخدا
دنبه کشکک . [ دُم ْ ب َ / ب ِ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) دنبه که در آش پزند، و کاف سوم برای نسبت است . (آنندراج ) (غیاث ) : دنبه کشکک را برآن صورت که من میخواهمش چون به چنگ افتد اگر دندان نباشد گو مباش .بسحاق اطعمه .
-
جستوجو در متن
-
چشمه ٔ زانو
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ زانو. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) قَلت . (مهذب الاسماء). کاسه ٔ زانو. کشکک .
-
قلعه بردی
لغتنامه دهخدا
قلعه بردی . [ ق َ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز در کنار راه مالرو سنج به کشکک . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 263 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان...
-
پشمک
لغتنامه دهخدا
پشمک . [ پ َ م َ ] (اِ مصغر) مصغر پشم . || حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی . حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی که بتارهای سپید از هم جدا باشد : میکشد کشکک بچربی هر زمان مشتاق رامی برد پشمک بشیرینی دل ...
-
رضفه
لغتنامه دهخدا
رضفه . [ رَ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) یا رضفة. کنده ٔ زانو. گردنای زانو. (دهار) (مهذب الاسماء). عین الرکبه ، و آن استخوانی است مستدیرالشکل . کشکک . کاسه ٔزانو. سر زانو. (یادداشت مؤلف ). استخوان قابک زانوکه گردنا نیز گویند. (از ناظم الاطباء). ج ، رَضَف...
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلوی دوک : گر کونت از نخست چنان بادریسه...