کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشکاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشکاب
لغتنامه دهخدا
کشکاب . [ ک َ] (اِ مرکب ) آش جو. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از...
-
جستوجو در متن
-
کشکاو
لغتنامه دهخدا
کشکاو. [ ک َ ] (اِ مرکب ) کشکاب . رجوع به کشکاب شود.
-
کشکبا
لغتنامه دهخدا
کشکبا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) آش حلیم . (برهان ). هریسه . حلیم . گندم با. (یادداشت مؤلف ) : کشکبا گرچه غلیظ است تریدش بایدپند ما گوش کن و در عمل آور زنهار. بسحاق اطعمه .|| کشکاب . کشکاو. (یادداشت مؤلف ).
-
کشکو
لغتنامه دهخدا
کشکو. [ ک َ ک َ ] (اِ) کشکاب است که آش جو باشد. || نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشکرک . کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شده ٔ کشکر باشد؟
-
کالبا
لغتنامه دهخدا
کالبا. (اِ) کالجوش . آش کشک سائیده است که کشکاب نیز گویند. (دیوان بسحاق اطعمه ص 181) : کالبا خوردم و میلم به هریسه ٔ زر تست لیکن از آن زرت و آب هوای ملبار.بسحاق اطعمه .
-
دیرگذر
لغتنامه دهخدا
دیرگذر. [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) دیرگذار. کندگذار. که به کندی سپری شود : لکن بر هر حال که باشد تبهاء مرکب عسرتر و دیر گذرتر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کشکاب رطوبت زیادت کند و تب بلغمی را عسرتر و دیرگذرتر کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
اسفاناخ
لغتنامه دهخدا
اسفاناخ . [ اِ ] (اِ) رجوع به اسفاناج شود : غذا، کشکاب گندم و اسفاناخ ... و ماش مقشر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و طعام او مزوره ٔ بکشک جو باشد... و ماش پوست کنده و اسفاناخ بروغن بادام . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
کشک الشعیر
لغتنامه دهخدا
کشک الشعیر. [ ک َ کُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) آش جو. (مجمع الجوامع). کشکاب . || آب جو افشرده . (فرهنگ ادویه ). شیره ٔ جو است و نیز جو مطبوخ مالیده ٔ صاف نموده را نامند و آب مطبوخ رقیق آن را برای مالیدن که جرم آن در آن داخل شود. (مخزن الادویه ).
-
نیم گرم
لغتنامه دهخدا
نیم گرم . [ گ َ ] (ص مرکب ) شیرگرم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فاتر. هر مایعی که گرمی آن مانند شیر تازه دوشیده باشد. (ناظم الاطباء). نه گرم و نه سرد. ملایم . ممهد. ولرم . ملول . (یادداشت مؤلف ) : چشمی که سرمازده باشد کاه گندم اندر آب بپزند و آن آب ...
-
همواری
لغتنامه دهخدا
همواری . [ هََ م ْ ] (حامص ) برابری . تساوی . استواء.(یادداشت مؤلف ). || هموار بودن یا شدن . یکدستی . برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی : اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || مناسبت . با خواست کسی...
-
امتیاث
لغتنامه دهخدا
امتیاث . [ اِ ] (ع مص ) سودن چیزی را در آب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بزیست نرم و نازک و فراخ رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزندگی ملایم و نرم رسیدن . (از قطر المحیط). || در آب آمیخته خوردن پینو را. (منتهی الارب ). در آب آمیخته خ...
-
نیمانیم
لغتنامه دهخدا
نیمانیم . (ص مرکب ، ق مرکب )نصفانصف . برابر. راستا. (یادداشت مؤلف ). نیمی ازین و نیمی از آن : کشک گندم و کشک جو نیمانیم با یک درم سنگ تخم بادیان . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک جو و یک بهر نخود. (ذخیره ٔ خوارز...
-
خربزه ٔ هندو
لغتنامه دهخدا
خربزه ٔ هندو. [ خ َب ُ زَ / زِ ی ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هندوانه . شامی . (یادداشت بخط مؤلف ) : غرغره کردن چون آب عنب الثعلب ... و کشکاب و آب خربزه ٔ هندو خوردن و بدان غرغره کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خربزه و خربزه ٔ هندو... تن مردم را تر...
-
کهتاب
لغتنامه دهخدا
کهتاب . [ ک َ ](اِ مرکب ) به معنی کاه دود باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاهی که آتش در آن نهند تا دود کند و بیشتر برای گشودن اخلاط از بینی اسب و سایر چهارپایان کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و...