کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشمیرزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشمیرزاد
لغتنامه دهخدا
کشمیرزاد. [ ک ِ ] (ص مرکب ) زاده ٔ کشمیر. (یادداشت مؤلف ). کشمیرزاده : همان پای کوبان کشمیرزادمعلق زن از رقص چون دیو باد.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
دیوباد
لغتنامه دهخدا
دیوباد. [ وْ ] (اِ مرکب ) گردباد را گویند که هوا را تاریک و سیاه سازد. (جهانگیری ). گردباد. (برهان ) (غیاث ) (شرفنامه ) (ناظم الاطباء). باد تندی که هوا را تاریک کند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). طوفان بادی . اعصار. صرصر. طوفانی که در آن توده ٔ ضخیم...
-
معلق زن
لغتنامه دهخدا
معلق زن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه معلق می زند و چرخ می زند. (ناظم الاطباء). || کنایه از بازیگر و رقاص . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دارباز و بازیگر و رقاص . (غیاث ). طایفه ای از بازیگران که سر را به جای قدم نهاده جست می زنند... و از موا...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (مص مرخم ) بمعنی زائیدن باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ رازی ). زادبوم ؛ وطن . رجوع به زادبوم شود. || مخفف زاده . زائیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : بر شاه شد زادفرخ چو گردسخنهای ایشان همه یاد کرد. فردوسی ...