کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کششنگاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نگاره
لغتنامه دهخدا
نگاره .[ ن ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) شکل . (لغات فرهنگستان ).
-
کشش
لغتنامه دهخدا
کشش . [ ک َ / ک ِش ِ ] (اِ) مخفف کشیش . (یادداشت مؤلف ) : همچو ترسا که شمارد با کشش جرم یکساله زنا و غل و غش تابیامرزد کشش زو آن گناه عفو او را عفو داند از اله . مولوی .رجوع به کشیش شود.
-
کشش
لغتنامه دهخدا
کشش . [ ک َ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کشیدن . عمل کشیدن . (یادداشت مؤلف ). عمل حمل کردن . عمل بردن . تحمل . بردن : اگر به حکمت خود به دوستی بلا فرستد به عنایت خود آن دوست را قوت کشش آن بار دهد. (انیس الطالبین بخاری ).منه بیش از کشش تیمار بر تن بقدر ...
-
کشش
لغتنامه دهخدا
کشش . [ ک ُ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کشتن . عمل کشتن . کشتار. قِتال . مُقاتَلَه . محوکه . (یادداشت مؤلف ) : کششی فرمود ارسلان جاذب حجاج وار و آن نواحی بدان سبب مضبوط گشت . (تاریخ بیهقی ).صواب است پیش از کشش بندکردکه نتوان سر کشته پیوند کرد. سعدی .ا...
-
کشش
لغتنامه دهخدا
کشش . [ ک ُ ش ِ ] (اِمص ) مخفف کوشش . (یادداشت مؤلف ) : هفت روز مهمانی ساخت و هیچکس در لشکر او نگذاشت که تشریف ندارد و کشش بسیار فرمود چنانکه جاولی خجل شد. (تاریخ طبرستان ).کشش جستن از مردم سست کوش جواهرخری باشد از جوفروش .نظامی .
-
کشش قشلاقی
لغتنامه دهخدا
کشش قشلاقی . [ ک َ ش ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز در پانزده هزار و پانصد گزی جنوب خدا آفرین و بیست و سه هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است ...
-
کشش کردن
لغتنامه دهخدا
کشش کردن . [ ک ُ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیکار کردن . نبرد کردن . جنگ کردن . || کشتن . قتل کردن . || ذبح کردن . (ناظم الاطباء) : با ارطیون پنجاه هزار مرد بود که از حصار بیرون آمد و با عمروبن العاص حرب کرد و عمرو او را هزیمت کرد و بسیار کشش کرد و ارطی...
-
کشش کردن
لغتنامه دهخدا
کشش کردن . [ ک ُ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . (ناظم الاطباء).
-
کشش دادن
لغتنامه دهخدا
کشش دادن . [ ک َ / ک ِ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) طول دادن .ممتد کردن . دراز کردن . (یادداشت مؤلف ). کش دادن .
-
خوش کشش
لغتنامه دهخدا
خوش کشش . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ / ک ِ ش ِ ] (ص مرکب ) توتون یا تنباکویی که برای کشیدن نکوست . (یادداشت مؤلف ).