کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشاکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشاکش
لغتنامه دهخدا
کشاکش . [ ک َ/ ک ِ ک َ / ک ِ ] (اِمص مرکب ) کشش . جذب . جلب . (ناظم الاطباء). کشش پیاپی . (یادداشت مؤلف ). کششهای متعاقب و بردن و آوردن . (برهان ). از هر سو کشیدن . پیاپی کشیدن و بردن و آوردن . (فرهنگ فارسی معین ) : ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف س...
-
واژههای مشابه
-
کشاکش کردن
لغتنامه دهخدا
کشاکش کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ /ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن . ستیزه و جدال کردن . کشیدن حریفان یکدیگر را به هر سو و دست به یقه شدن . آویزش کردن . کشمکش کردن : قاید بانگ بر او زدو دست بقراچولی کرد حاجبان و غلامان در وی آویختند وکشاکش کردند. (تاریخ بیه...
-
جستوجو در متن
-
انجر و منجر
لغتنامه دهخدا
انجر و منجر. [ اَ ج َ رُ م َ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع در تداول عامه ، کشاکش . کش مکش . (یادداشت مؤلف ).
-
عهدگسل
لغتنامه دهخدا
عهدگسل . [ ع َ گ ُ س ِ / س َ ] (نف مرکب ) عهدگسلنده . پیمان شکننده . ناقض عهد. عهدشکن . پیمان شکن : چه غم که عهدگسل داردت کشاکش نازکه هر گسیختنی صدهزار پیوند است .ظهوری (از آنندراج ).
-
زبان آتشین
لغتنامه دهخدا
زبان آتشین . [ زَ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان گرم . (آنندراج ) : در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمعتا نپیوستم بخاموشی نیاسودم چو شمع.صائب .
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن احمد اول ابن محمد اول .ششمین از شرفای حسنی مراکش از سال 1012 تا 1016 هَ . ق . با برادران خود ابوفارس و زیدان کشاکش داشت . رجوع به طبقات سلاطین لین پول و فرهنگ فارسی معین شود.
-
خذرة
لغتنامه دهخدا
خذرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) چرمی مدور که کودکان ریسمان در آن کرده در کشاکش آرند تا از آن صدابرآید و بفارسی بادفره گویند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 390).
-
خمیاز
لغتنامه دهخدا
خمیاز. [ خ َم ْ ] (اِ) کشاکش اعضاء بطرف بالا. (ناظم الاطباء). || خمیازه . دهن دره . فاژه . افزا. فجا. بیاستو. پاسک . (ناظم الاطباء). خامیاز. ثوباء. هاک . آسا. بیاستو. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بادفرنگ
لغتنامه دهخدا
بادفرنگ . [ ف َ رَ ] (اِمرکب ) بازیچه ٔ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا صدایی از آن ظاهر گردد. (برهان ) (آنندراج ). خراره ، چوبی باشد مدور که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا از آن صدا برآید و بفارسی بادف...
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ ِ ] (اِ) اشکلک خیمه و آن چوبکی باشد به مقدار چهار انگشت که ریسمانی بر کمر آن بندند و بدان بالا و پائین خیمه را بهم وصل کنند و آن به منزله ٔ گوی گریبان و تکمه ٔ کلاه باشد در خیمه . (برهان قاطع). پاچه بند (در خیمه و خرگاه ) . || چوبکی را گویند...
-
چاراژدها
لغتنامه دهخدا
چاراژدها. [ اَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چارعنصر. چارارکان . چارآخشیج . عناصر اربعه باشد. (برهان ). کنایه از عناصر اربعه باشد و آن را چاراستاد و چارآخر نیز گویند. (آنندراج ) : آن آدمی که زبده ٔارکانش می نهندپیوسته در کشاکش این چار اژدهاست .ظهیر فاریابی (ا...
-
زورین
لغتنامه دهخدا
زورین . (ص نسبی ) زورمند. زورناک . هر چیز پرزور و قوی . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : باده ٔ زورین نتابد پنجه ٔ هوش مراشکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا. امیر وقاری (از بهار عجم ).ایمنند اغنیا ز جور فلک بی کشاکش کمان زورین است . راضی (از آنندراج ).رج...
-
قرظی
لغتنامه دهخدا
قرظی . [ ق َ رَ ] (اِخ )محمدبن عماربن جعفربن عمربن سعد قراظ، معروف به کشاکش . از راویان است . وی از عم خود و شریک بن عبداﷲبن ابونمر روایت کند و معن بن عیسی و ابوعامر عقدی و سعیدبن منصور و گروهی دیگر از او روایت دارند. احمدبن حنبل گوید: در روایات وی ب...