کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کسکن
لغتنامه دهخدا
کسکن . [ ک َ ک َ ] (ترکی ، اِ) گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج ) : یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن .ملاوحشی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
صومعه
لغتنامه دهخدا
صومعه . [ ص َ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار، واقع در 15000 گزی شمال باختری سبزوار و 3000 گزی خاور جاده اتومبیل رو خسروگرد. در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . 63 تن سکنه دارد.آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، زیره ...
-
پیازک
لغتنامه دهخدا
پیازک . [ زَ ] (اِ مصغر) مصغر پیاز. پیاز خرد. پیاز کوچک . || پیاز مو؛ بیخ مو. اصل الشعر. رجوع به پیاز موی شود. || گیاهی را گویند که از آن بوریا بافند. (برهان ) (جهانگیری ). || قسمی سبزی کوهی خوردنی . || نوعی از گرز باشد که سر آن را با زنجیر یا دوالی ...