کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کزه
لغتنامه دهخدا
کزه . [ ک َ زَ/ زِ ] (اِ) پره ٔ کلیدان و زبانه ٔ قفل . (ناظم الاطباء). ظاهراً دگرگون شده ٔ تزه است . رجوع به تزه شود.
-
کزه
لغتنامه دهخدا
کزه . [ ک ِ زَ] (اِخ ) شهری است به سیستان و عجم بدینگونه تلفظ کنند اما در کتابت «جزه » نویسند. (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
کزة
لغتنامه دهخدا
کزة. [ ک َ ز زَ ] (ع ص )مؤنث کَزّ. (از اقرب الموارد). رجوع به کز شود. || مرة. (اقرب الموارد). || قوس کزة؛ که در چوب آن خشکی باشد از انعطاف . (از اقرب الموارد). کمان خشک چوب درخمیدگی . || بَکرَة کَزَّه ، چرخ تنک سخت آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
کذح
لغتنامه دهخدا
کذح . [ ک َ ] (ع مص ) خاک و سنگ ریزه انداختن باد بر کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). لغتی است در کدح . (از اقرب الموارد). رجوع به کدح شود.
-
جستوجو در متن
-
کزج
لغتنامه دهخدا
کزج . [ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان خلخال . کوهستانی و گرمسیر است و 946 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). در خلخال کزه گویند.
-
کژه
لغتنامه دهخدا
کژه . [ ک َ ژَ ] (اِ) چوب خواره . کزه ٔ چوب . چوب خور. کرم چوب . (زمخشری ). ارضه .ریونجو. اورنگ . موریانه . || کُرِه غله . سوسه . شپشه ٔ گندم . || دیوک جامه . دیوچک جامه . کرم جامه . (زمخشری ). پت . بید. (یادداشت مؤلف ).
-
جزة
لغتنامه دهخدا
جزة. [ ج َزْ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است به خراسان که اسدبن عبداﷲ را با خاقان در آن ناحیه وقعه ای است . و این کلمه فارسی معرب است . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ). و فارسیان آنرا کَزّه گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 227...
-
حبشه
لغتنامه دهخدا
حبشه . [ ح َ ب َ ش َ ] (اِخ ) مملکت حبشستان . حبش . مملکت سیاهان . کشور سیاهان . حبشستان . آبی سینی . اتیوپی . کشور بزرگی است در خاور آفریقا، واقع در باختر باب المندب و از کشورهای باستانی بشمار است .مرزهای کنونی : از طرف باختر محدود است به سودان و از...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح بوده است نامیده شده و در همان بلد نشو و نما یافته و بتأییدات یزدانی بسعادت تحصیل علوم و تک...