کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کریه منظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کریه منظر
لغتنامه دهخدا
کریه منظر. [ ک َ م َ ظَ ] (ص مرکب ) زشت روی .(ناظم الاطباء). کریه المنظر. بدگِل . بدنما. ناخوش دیدار. (یادداشت مؤلف ). زشت صورت . بدقیافه : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان داد. سعدی .ده بیست نفر از جرگه ٔ ازرق چشم کریه منظر را فرستاد. (عال...
-
جستوجو در متن
-
منظر
لغتنامه دهخدا
منظر. [ م َ ظَ ] (ع اِ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ن...
-
ورخج
لغتنامه دهخدا
ورخج . [ وَ رَ ] (ص ) فرخج . ورخچ . زشت و زبون و پلید و کریه منظر. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل . (ناظم الاطباء) : پیش دلشان سپهر انجم این بوده ورخج و این تخجّم . خاقانی .
-
لیز و ویلیز
لغتنامه دهخدا
لیز و ویلیز. [ زُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بسیار لزج . سخت لزج ، چنانکه هندوانه ٔ زمستان بر او گذشته . لزج کریه منظر مانند درون هندوانه ٔ فاسد شده در آخر زمستان .
-
مفاضح
لغتنامه دهخدا
مفاضح .[ م َ ض ِ ] (ع اِ) ج ِ مَفضَحة. (ناظم الاطباء). بدنامیها. رسواییها. ننگها. فضیحتها. زشتیها : اگر این موش کریه منظر تباه مخبر ذمیم دخلت دمیم طلعت همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند... (مرزبان نامه ). و رجوع به مفضح...
-
استنبه
لغتنامه دهخدا
استنبه . [ اِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (ص ) چیزی زشت و کریه . ستنبه . (انجمن آرا). چیزی درشت و ناتراشیده : صحبت عام آتش و پنبه ست زشت نام و تباه و استنبه ست . سنائی .|| صورتی باشد بغایت کریه منظر که طبع از دیدنش رمان و هراسان گردد. || مردم دلیر و صاحب قوت و...
-
کورموش
لغتنامه دهخدا
کورموش . (اِ مرکب )موش کور (به اضافه ). (از فرهنگ فارسی معین ). نوعی از موش باشد بغایت گنده و بدبوی و کریه منظر و روزها بیرون نیاید. (برهان ) (آنندراج ). خلد. جلذ . موش کور. انگشت برک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای تعالی موشی بفرستاد که آن را ک...
-
غیاث الدین
لغتنامه دهخدا
غیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) (میر...) یا (سید...) از سادات و نقبای مشهد بود حسب و نسب عالی داشت . مطایبه و هزل به شعر او غالب بود و بسبب زردی بشره ٔ وی او را سید شرقه نیز می گفتند. این مطلع از اوست :دمی از دست دنیا وانرستم بیا ساقی که یکدم می پرست...
-
بسل
لغتنامه دهخدا
بسل . [ ب َ] (ع مص ) ملامت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملامت و نکوهش . (ناظم الاطباء). || بیختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیختن با غربال . (ناظم الاطباء). || شتابانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سخت شدن . (منتهی الا...
-
باسل
لغتنامه دهخدا
باسل . [ س ِ ] (ع ص ) شجاع . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهادر. (غیاث اللغات ). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). دلیر. (نصاب ). دلاور. شجاع . بطل . (اقرب الموارد). ج ، بَواسِل و بُسَلاء. (منتهی الارب ) و بُسل . (منتهی الارب ). بُ...
-
زشتی
لغتنامه دهخدا
زشتی . [ زِ ] (حامص ) بدگلی . بدمنظری . مقابل زیبائی و جمال . (از فرهنگ فارسی معین ). بدشکلی و بدگلی . ضد زیبائی : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان داد.سعدی (گلستان ).تو کاین روی داری بسان قمرچرا در جهانی به زشتی سمر. سعدی (بوستان ).اگر پارس...
-
خبر دادن
لغتنامه دهخدا
خبر دادن . [ خ َ ب َ دَ] (مص مرکب ) مطلبی را از طریق خبر بگوش کسی رساندن .اطلاع دادن از طریق خبر. بوسیله ٔ خبر کسی را آگاهانیدن . اخبار. (تاج المصادر بیهقی ). انباء : که برزویم از تو خبر داده است بنزد توام او فرستاده است . فردوسی .خبردهنده خبر داد را...
-
منکر
لغتنامه دهخدا
منکر. [ م ُ ک َ ] (ع ص )ناروا. (دهار). بد و قبیح و ناشایسته و شگفت و امر قبیح که هر که بیند انکار کند و نامشروع به معنی ناشایسته شده . (آنندراج ) (غیاث ). کار زشت و شگفت . (منتهی الارب ). کار زشت و شگفت و بد و قبیح و زشت و ناشایسته و ناپسند و نامشروع...
-
آفتاب
لغتنامه دهخدا
آفتاب . (اِ مرکب ) (از: آف ، مِهر، خور + تاب ، فروغ ، نور) نور شمس . خورشید. مقابل سایه : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان دادوآنگه بغلی نعوذباﷲمردار بر آفتاب مرداد. سعدی . || (اِخ ) توسعاً، بزرگترین کوکب آسمان زمین که هر صبح طالع شود و روی ...