کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کریشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کریشک
لغتنامه دهخدا
کریشک . [ ک َ ] (اِ)بمعنی انگشت کهین است ، چنانکه مهذب الاسماء در ترجمه ٔ خنصر گفته است . (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).
-
کریشک
لغتنامه دهخدا
کریشک . [ ک َ / ک ِ ش َ ] (ص ) مرد جنگی . (آنندراج ) (جهانگیری ). مرد جنگی و جنگ کننده . || (اِ) جوژه ٔ مرغ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوجه ٔ مرغ . (برهان ). جوژه ٔ هر مرغ را گویند. (جهانگیری ). || بمعنی مغاک و گودال هم بنظر آمده است . (برهان ). حف...
-
جستوجو در متن
-
گریسنگ
لغتنامه دهخدا
گریسنگ . [ گ َ س َ ] (اِ) مغاک و گو. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کریشنک و کریشک شود.
-
گودال
لغتنامه دهخدا
گودال . [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک و جای عمیق . (ناظم الاطباء). چاله . حفره . حفیره . کریشک . رجوع به گود شود.
-
کریش
لغتنامه دهخدا
کریش . [ ک َ ] (اِ) کریچ . حفره . گودال . مغاک . چاله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کریسنک ، کریشک و کریشنک شود.
-
حفیرة
لغتنامه دهخدا
حفیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) گو. گودال . کنده . مغاک . حفره . (اقرب الموارد). کریشک . || چاه . || (ص ) کنده . کاویده .
-
حفنة
لغتنامه دهخدا
حفنة. [ ح ُ / ح َ ن َ ] (ع اِ) کریشک . مغاک . سوراخ . (منتهی الارب ). حفرة. (اقرب الموارد). || پُرِ دو مشت . (اقرب الموارد). || کوه . (منتهی الارب ). ج ، حُفَن .
-
کریچه
لغتنامه دهخدا
کریچه . [ ک ُ / ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کریجه . کریچ . کریج . خانه ٔ کوچک را گویند مطلقاً. (برهان ) : که چو شه بر شکار کرد آهنگ راند مرکب بدین کریچه ٔ تنگ . نظامی .داشت لقمان یکی کریچه ٔ تنگ چون گلوگاه نای و سینه ٔ چنگ . سنائی .|| خانه ای که دهقانان از ...
-
حفرة
لغتنامه دهخدا
حفرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گو. گودال . چاله . چال . کنده . (منتهی الارب ). خندق . کریشک . گودی . مغاک . سوراخ . (غیاث ). حفیرة. کاویده : صدهزاران چون مرا تو ره زدی حفره کردی در خزینه آمدی . مولوی .|| قبر. گور. || حفره ٔ سن ؛ کاواکی دندان . || جای دندان ...
-
کریج
لغتنامه دهخدا
کریج . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) کریچ . کریچه . خانه ٔ کوچک باشد مطلقاً. (برهان ). مطلق خانه ٔ کوچک . (انجمن آرا) (آنندراج ) : در جهان فراخ پرنزهت چه کنی آن کریج پروحشت . سنائی . || خانه ٔ کوچکی را گویند که از نی و علف سازند، مانند خانه ای که دهقانان در کنا...
-
کابلیج
لغتنامه دهخدا
کابلیج . (اِ) کابلج . کابلیچ . کابلچ . کالوج . انگشت کهین پای . (فرهنگ اسدی ) : یا به کفش اندر بکفت و آبله شدکابلیج از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا) . عسجدی (از فرهنگ اسدی چ پاول هرن ).انگشت کهین را گویند و آن رابتازی خنصر میخوانند. (جهانگیری...
-
چاله
لغتنامه دهخدا
چاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) چال . چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است . (برهان )(آنندراج ). چال کوچک . فرورفتگی و گودی . (ناظم الاطباء). چاه کوچک . چاهک . حفره . مغاک . کریش . کریشک . گو.- امثال :در اصطلاح عامه گویند: از چاله درآمد و بچاه افتاد ؛ در مو...
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک را گویند. (جهانگیری ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و گودال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مغاک و زمین نشیب . (غیاث ). لان . کِریشَک . کُریشَنک . غُفچ . (برهان ). چال . چاله . چال...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...