کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کریز
لغتنامه دهخدا
کریز. [ ] (اِ) قثاءالحمار. و نزد بعضی قثاءالکبر. (از فهرست مخزن الادویه ).
-
کریز
لغتنامه دهخدا
کریز. [ ک َ] (اِ) به عربی اقط است که به فارسی پینو نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بمعنی پینو باشد. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). نوعی است از کشک . کریض . (مهذب الاسماء). کشک . (ناظم الاطباء). رجوع به پینو و کریض شود.
-
کریز
لغتنامه دهخدا
کریز. [ ک ُ ] (اِ) کریج . کریچ . کریغ. (فرهنگ فارسی معین ). پر ریختن پرندگان . (برهان ). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ . (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال . تولک کردن . (یادداشت مؤلف ). کریزه . کریج :...
-
کریز
لغتنامه دهخدا
کریز. [ ک ُ / ک َ ](اِ) کریج . کریچ . کریچه . کریجه . بمعنی کریج است که خانه ٔ کوچک باشد. (برهان ). خانه ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ علفی . (برهان ). خانه ای که از نی و علف در کنار کشت و فالیز سازند. (ناظم الاطباء). || بمعنی کنج و گوشه ٔ خانه ...
-
کریز
لغتنامه دهخدا
کریز. [ ک ُ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن عامربن کریز. از جانب عثمان بن عفان والی بصره بود. (ترجمه ٔ فتوح البلدان ص 215).
-
واژههای مشابه
-
کریز خوردن
لغتنامه دهخدا
کریز خوردن . [ ک ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پر ریختن مرغان شکاری و غیره . کریزکردن . تولک کردن : خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن ... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبه ٔ کوچکی برآید و کریز خورد چشمش سرخ شود. (بازنامه از جهانگ...
-
کریز کردن
لغتنامه دهخدا
کریز کردن . [ ک ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) کریز خوردن . رجوع به کریز خوردن شود.
-
خورده کریز
لغتنامه دهخدا
خورده کریز. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ک ُ ] (ص مرکب )کریزخورده . چشته خور. (یادداشت مؤلف ) : همی برآیم باآنکه برنیاید خلق و برنیایم با روزگار خورده کریز. بوالعباس .رجوع به کریزخوردن شود.
-
واژههای همآوا
-
کریض
لغتنامه دهخدا
کریض . [ ک َ ] (ع اِ) نوعی از پنیر. (منتهی الارب ). نوعی از کشک . (ناظم الاطباء). نوعی از کشک و گفته اند که مصحف کریص است . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ابومطرف
لغتنامه دهخدا
ابومطرف . [ اَ م ُ طَرْ رَ ] (اِخ ) طلحةبن عبیداﷲ کریز. تابعی است .
-
کریچ
لغتنامه دهخدا
کریچ . [ک ُ ] (اِ) کریج . کریچه . کرچه . کریز. کریزه . کریغ. تولک . پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آنها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کریز شود.
-
کریزی
لغتنامه دهخدا
کریزی . [ ک ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به کریز که بطنی است از عبدشمس . (الانساب سمعانی ).