کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرپا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرپا
لغتنامه دهخدا
کرپا. [ ک ُ ] (اِ) گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی ). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان ). نوعی از ریباس است . (یادداشت مؤلف ).کرپه . کرپاوان . شبدر. (فرهنگ فارسی معین ). ای...
-
کرپا
لغتنامه دهخدا
کرپا. [ک ُ ] (اِ) در ترکی میوه ٔ دیررس و بره ٔ دیرزاد و مانند اینهاست ، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر...
-
جستوجو در متن
-
کرپه
لغتنامه دهخدا
کرپه . [ ک ُ پ َ / پ ِ ] (اِ) کرپا. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرپا در معنی هلندوز شود.
-
کرپاوان
لغتنامه دهخدا
کرپاوان . [ ک َ ](اِ) گیاهی باشد دارویی که هلندوز گویندش . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). کُرپا. (از برهان ). شبدر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبدر، هلندوز و کرپا شود.
-
هلندوز
لغتنامه دهخدا
هلندوز. [ هََ ل َ ] (اِ) گیاهی است که در دواها به کار برند. (انجمن آرا). نوعی ازریباس . (یادداشت مؤلف ). با رای بی نقطه هم به نظر آمده است بر وزن سقنقور. (برهان ). کرپا. (از اسدی ).
-
کرپه
لغتنامه دهخدا
کرپه . [ ک ُ پ َ / پ ِ ] (اِ) گیاه بسیار از یک نوع که انبوه و سبز و کوتاه روئیده باشد. دسته ٔ گیاه انبوه بر زمین روئیده . مقابل تنک . (یادداشت مؤلف ). || دیر کاشتن در زراعت . مقابل هراکش . کشتی که بعلت کمی آب در دست آخر کاشته می شود. (یادداشت مؤلف ...
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (ع اِ) قوم صف زده و در صف ایستاده . ج ، صُفوف . (منتهی الارب ). رسته . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) (السامی ). حَصیر. (منتهی الارب ). حِلاق . (منتهی الارب ). سِکاک . (منتهی الارب ). نخ . (صحاح الفرس ) : صف دشمن ترا ناستد پی...
-
نو
لغتنامه دهخدا
نو. [ ن َ / نُو ] (ص ) نقیض کهنه . (برهان قاطع) (انجمن آرا). تازه . (ناظم الاطباء). جدید. (دهار). حادث . حدیث . (السامی ) : بدان نامورگفت پاسخ شنویکایک ببر پیش سالار نو. فردوسی .ز دستور پرسیم یکسر سخن چو کاری نو افکند خواهیم بن . فردوسی .هر روز شادی ...
-
دشمن
لغتنامه دهخدا
دشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و...
-
چون
لغتنامه دهخدا
چون . (حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی (چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ). مثل و مانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطب...
-
تیغ
لغتنامه دهخدا
تیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطباء). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کاردو شمشیر و امثال آن . (از یادداشتهای مرحو...