کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کروان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کروان
لغتنامه دهخدا
کروان . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است به طوس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). قریه ای است در طوس . (از معجم البلدان ).
-
کروان
لغتنامه دهخدا
کروان . [ ک َرْ ] (اِ) نام گیاهی است که قوت مفرح دارد. (برهان ) (آنندراج ). || نام مرغی هم هست و به این معنی در عربی به فتح اول وثانی هم آمده است . (برهان ). رجوع به کَرَوان شود.
-
کروان
لغتنامه دهخدا
کروان . [ ک َرَ ] (ع اِ) کبک و چوبینه و شوات . کروانة مؤنث . ج ،کراوین ، کروان . بالکسر بر غیر قیاس . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب مصباح گوید: کروان پرنده ای است بلندپا و اغبر مانند حمامة و صوتی خوش داردو ابوحاتم در کتاب الطیر گوید...
-
کروان
لغتنامه دهخدا
کروان .[ ] (اِ) به هندی خیار شنبر است . (فهرست مخزن الادویه ). کروارا. کروالا. رجوع به کروارا و کروالا شود.
-
واژههای مشابه
-
رباط کروان
لغتنامه دهخدا
رباط کروان . [ رُ طِ ک َرْ ] (اِخ ) مؤلف حدود العالم گوید: شهری است بر سرحد گوزگانان و اندر کوههای وی زر است . (ص 98). و رجوع به همان کتاب ص 43 و 96 شود.
-
جستوجو در متن
-
کروانة
لغتنامه دهخدا
کروانة. [ ک َ رَ ن َ ] (ع اِ) مؤنث کروان .(از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به کروان شود.
-
کراوین
لغتنامه دهخدا
کراوین . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کَرَوان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کروان شود.
-
طریق
لغتنامه دهخدا
طریق . [ طِرْ ری ] (ع ص ) نیک خاموش . || (اِ) کروان نر که چوبینه باشد. (منتهی الارب ).به عربی کروان نر را نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
کروانی
لغتنامه دهخدا
کروانی . [ ک ُرْ ] (ص نسبی ) منسوب است به کروان که گمان می کنم از قرای طرسوس باشد. (الانساب سمعانی ).
-
جوینه
لغتنامه دهخدا
جوینه . [ ج َ / ج ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) آنچه از جو پزند، و بعربی کَروان خوانند.
-
کاردانک
لغتنامه دهخدا
کاردانک . [ ن َ ] (اِ) پرنده ای است که آن را کاروانک میگویند که بجای دال واو باشد و به عربی کروان خوانند.(برهان ) (آنندراج ). و رجوع به لغت «کاروانک » شود.
-
تمازان
لغتنامه دهخدا
تمازان . [ ت َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به خراسان از گوزگانان به حدود رباط کروان نزدیک اندر کوهها، مهتر ایشان را تمازان قزنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به ترجمه ٔ مینورسکی ص 106 شود.
-
تمران
لغتنامه دهخدا
تمران . [ ت َ ](اِخ ) نام شهری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناحیه ای است در خراسان به گوزکانان به حدود رباط کروان ، نزدیک اندر کوهها. و مهتر ایشان را تمران فرنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 73 و حدود العالم...