کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرنه
لغتنامه دهخدا
کرنه . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از روستاق بدخشان و در آنجا امرود و ناشپاتی بغایت خوب می شود. (برهان ) (آنندراج ). قریه ای از روستای بدخشان که امرود خوب در آن عمل آید. (ناظم الاطباء).
-
کرنه
لغتنامه دهخدا
کرنه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) به هندی اسم نوعی اترج است . (فهرست مخزن الادویه ). بزبان هندی نوعی از ترنج است مدور و بسیاری از نارنج بزرگتر می شود. (برهان ) (آنندراج ).
-
کرنه
لغتنامه دهخدا
کرنه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) خاری است که آن را اشترخار گویند و بعضی گویند ماری است که آن را اشترخار خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گیاه اشترخار. (ناظم الاطباء). گرنه . || کنه را نیز گفته اند و آن جانوری است که بر بدن خر و شتر و گاو چسبد و خون خورد. (ب...
-
کرنه
لغتنامه دهخدا
کرنه . [ ک ُ ن َ ] (اِخ ) شهرکی است در اندلس . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
حصری
لغتنامه دهخدا
حصری . [ ح ِ ] (ع اِ) کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه . (مهذب الاسماء). در نسخه ای : از کرنه و گیاه .
-
کوارن
لغتنامه دهخدا
کوارن . [ ک َ رِ ](معرب ، اِ) ج ِ کرنای لاتینی یا کرنه ٔ یونانی به معنی تاج و اکلیل . در دوره ٔ عباسیان زنان خلیفه و اعیان رجال تاجی مرصع را که بر سر می نهادند، کرن و جمع آن را کوارن می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ژانسنیوس
لغتنامه دهخدا
ژانسنیوس . [ س ِ ] (اِخ ) کرنه لیوس ژانسن . نام عالم کلامی هلندی بطریق ایپرس . مولد او له اردام . اثر مهم وی اگوستینوس است که در آن نظریه ٔ غفران سنت اگوستن را مطابق رأی و نظر خود در امر عفو و غفران و اختیار و قدر شرح داده است و همین نظریه ٔ اوست که...
-
اشترخار
لغتنامه دهخدا
اشترخار. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) نوعی ازخار است که شتر آنرا برغبت تمام میخورد و خار شتری همان است . (برهان ) (آنندراج ). نام جنسی از خار باشد که شتر آنرا برغبت تمام چرا کند و آنرا خاراشتر و خارشتر و شترخار نیز گویند. (جهانگیری ). درختی است خُرد خاردار ...
-
اشترخوار
لغتنامه دهخدا
اشترخوار. [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ مرکب ) اشترخار که خارشتر باشد. (برهان ). اشترخار است که خار شتری باشد. (آنندراج ). نام درختی است خرد خاردار که شتر را نیک فربه گرداند و از خار مانند شهد شیره بدرآید. (هفت قلزم ). و رجوع به اشترغار و اشترغاز و اشترخار...
-
کناره
لغتنامه دهخدا
کناره . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (اِ) کنار هر چیز. (برهان ). به معنی کنار و مرادف آن است که به معنی گوشه وکنج است . (آنندراج ). برابر با کرانه . پهلوی «کنارک » ، اوستائی «کرنه ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). حاشیه . (زمخشری ). گوشه . (فرهنگ فارسی معین ) ...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیستگی باشد و بپارسی لوری ومیسی گویند. (ناظم الاطباء). بیماری است که بهم میرسد از پراکندگی خل...
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع َ رَ ] (ع اِ) خوی حیوان . و گاهی در غیر حیوان هم به استعاره آید. (منتهی الارب ).خوی اندام . (غیاث اللغات ). خوی . (دهار).خوی انسان ودیگر حیوانات و تری که از تن آنان تراوش کند. و گاه در غیر حیوان هم گویند. (ناظم الاطباء).آب پوست است که از ری...