کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرمانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِ) قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . از مشایخ است . (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوائی ص 676). رجوع به تاریخ گزیده شود.
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم . او حکیمی معاصر ابوعلی سینا بود. رجوع به ابوالقاسم کرمانی شود.
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن موسی کرمانی . ورزیده ٔ درنحو و لغت بود و خط نیکوئی داشت که مردم به آن رغبتی داشتند و نقلش از روی صحت و درستی بود و وراقی می کرد. این کتابها از اوست : کتاب ما اغفله الخلیل فی کتاب العین و ذکر انه مهمل و ...
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنه ٔ 287 هَ . ق . وی منسوب به کرمانیه محله ای از محله های نیشابور است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و کرمانیه شود.
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . کوهستانی و سردسیر است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن عبدبن محمدبن موسی الکرمانی شود.
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی است . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 84). این طایفه مرکب از 150 خانوار است و در خفر و آباده مسکن دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) عمرو، مکنی به ابوالحکم بن عبدالرحمن بن احمدبن علی . رجوع به ابوالحکم بن عبدالرحمن شود.
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف . متوفی بسال 786 هَ . ق . در الکواکب الدراری فی شرح البخاری مبادی اهل هیئت رامردود دانسته و گفته است : قواعدهم منقوضة و مقدماتهم ممنوعة. (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 146).
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در اثنای آن ابومسلم در 129 هَ . ق . دعوت بنی عباس را آشکار کرد و با کرمانی در جنگ نصر سیار متفق شد. عاقبت کرمانی بر ...
-
کرمانی
لغتنامه دهخدا
کرمانی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کرمان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || از مردم کرمان . (ناظم الاطباء). اهل کرمان ، چون : شاه نعمت اﷲ ولی کرمانی . || ساخته و پرداخته ٔ کرمان . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
کلان کرمانی
لغتنامه دهخدا
کلان کرمانی . [ ک َ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) خواجه ... شاعر بود. نصرآبادی آرد: گویا کرمانی است و طبع وی خالی از لطف نبود و خط شکسته را خوب می نوشت . بیت زیر از اوست :از نگاه عجز ما شمشیر می افتد ز دست دیده ٔ ما را نبستن صرفه ٔ جلاد نیست .(از تذکره نصرآبادی ص...
-
گوهر کرمانی
لغتنامه دهخدا
گوهر کرمانی . [ گ َ / گُو هََ رِ ک ِ ] (اِخ ) (میرزا عبدالرزاق طبیب ) یکی از خطبای دوره ٔ ناصرالدین شاه قاجار بوده که در عین حال طبابت هم میکرده است و چندی تخلص خود را مفلس و خطیب قرار داده ولی بعد از آنکه در سلک درباریان درآمد تخلص خود راگوهر مقرر د...