کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َ ] (اِ) گوی گریبان . (برهان ) (آنندراج ). کَرچ . (برهان ). گوی گریبان باشد در نسخه ٔ میرزا، اما در سامی فی الاسامی به کسر کاف و راء آن باشد که از گریبان پیرهن بیرون کنند و به عربی قواره گویند و بر این قول اعتماد بیشتر است . (مجمعالفرس ) : ...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) از شهرستانهای تابع استان تهران است . شهری است کوچک در راه شوسه ٔ تهران به قزوین کنار رودخانه ٔ کرج ، سردسیر و معتدل . کرج در گذشته دهی بیش نبوده است و پس ازاحداث راه شوسه و مؤسسات کشاورزی در آنجا، آباد شده است و روزبه روز بر ...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) از قناتهای شهر تهران است در سمت مغرب . مقدار آب آن دو سنگ است مسافت مادرچاه تا شهر چهار فرسنگ . بند مجرای کرج بالای قریه ٔ سرچوب تقریباً مقابل بیلقان و مظهر آن در تهران نزدیک به جمشیدآباد است . طول مجرای آن 52 کیلومتر است . (ا...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) نام رودی است که از کوهستان شمال غربی ری و ارتفاعات کندوان سرچشمه می گیرد و پس از بهم پیوستن آبها بسوی شهر کرج جاری میشود و بلوک شهریار و ساوجبلاغ و جز آن را مشروب می سازد. (از ناظم الاطباء). از کوه کلون بسته [از سلسله ٔ البرز]...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َ رَ ] (ع مص ) تباه گردیدن نان و کره برآوردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فاسد شدن و کپک گرفتن نان . (از اقرب الموارد). کره برآوردن و تباه شدن نان و سبزی و مانند آن از دیرماندگی . معرب کره ٔ فارسی است . (یادداشت مؤلف ).
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َ رِ ] (اِخ ) کرج ابودلف . کره رود. شهر ابودلف عجلی . (منتهی الارب ). اهل این شهر آن را کَرَه نامند و آن از روستایی است که فاتق نامند و معرب از هفته است . مدینه ای است میان راه همدان به اصفهان و به همدان نزدیکتر است و ابودلف قاسم عیسی العجل...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک َرَ ] (اِخ ) دهی است به دینور. (منتهی الارب ). بزرگترین شهر ناحیه ٔ رود راور است نزدیک همدان از نواحی جبال میان همدان و نهاوند. (از معجم البلدان ). دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان ، چهارهزارگزی خاور شوسه کرمانشاه به سن...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ِ / ک ِ رِ ] (اِ) پارچه را گویندکه از گریبان بیرون آورند و آن را به عربی قواره خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). قواره و پارچه که از گریبان جامه ٔ بریده بیرون آرند. (ناظم الاطباء). رجوع به کَرج [ ک َ ] شود.
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ِ / ک ِ رِ ] (اِ) تراشه ٔ خربزه و هندوانه و غیر آن . (برهان )(ناظم الاطباء). پارچه ای از خربزه که برین و قاش نیزگویند، لیکن قاش ترکی است . (فرهنگ رشیدی ). قاش خربزه و هندوانه و امثال آن . (آنندراج ). کُرچ . (برهان ) (از آنندراج ) : ماند کرج...
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ُ ] (اِخ ) طایفه ای از نصاری که در کوههای قَبق و شهر سریرسکونت گزیدند و شوکتی بهم رسانیدند تا شهر تفلیس راگرفتند و ایشان را ولایتی است منسوب به آنان و ملک ولغت و شوکت و قوت و کثرت عدد. (از معجم البلدان ).
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ُ ] (اِخ ) گروهی از مردم . (از اقرب الموارد). || (معرب ، اِ)بازیی است و کلمه ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد).
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ُ ](اِ) کَرج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرج شود.
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ُرْ رَ ] (معرب ، اِ) کره ٔ اسب و ستور باشد. معرب است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مأخوذ از کره ٔ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). || چیزی چون مهر که با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد). اسبابی است که با آن بازی کنند. معرب از فارسی است ...
-
واژههای مشابه
-
کرج ابودلف
لغتنامه دهخدا
کرج ابودلف . [ ک َ رَ ج ِ اَ دُ ل َ ] (اِخ ) رجوع به کرج شود.