کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرامات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرامات
لغتنامه دهخدا
کرامات . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کرامت . (یادداشت مؤلف ). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء) : عشق چو در پرده کرامات شدچون بدرآمدبه خرابات شد. نظامی .از مرگ براهیم که علامه ٔ دین بوددردا که علامات کر...
-
واژههای مشابه
-
کرامات فروش
لغتنامه دهخدا
کرامات فروش . [ ک َ ف ُ ] (نف مرکب ) متظاهر به داشتن کرامات . عرضه کننده ٔ کرامات ریائی : ای کرامات فروشان دم و افسون شماعلت افزود که معلول ریائید همه .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
کراماتی
لغتنامه دهخدا
کراماتی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به کرامات . (ناظم الاطباء).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد قومسانی ، مکنی به ابوعلی . صاحب کرامات . قبر او به انبط قریه ای بهمدان است .
-
خوارق
لغتنامه دهخدا
خوارق . [ خ َ رِ ] (ع اِ) ج ِ خارق و خارقة. (یادداشت بخط مؤلف ). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً،کرامات اولیاء. (غیاث اللغات ).- خوارق عادت ؛ افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء.
-
طاق آبفام
لغتنامه دهخدا
طاق آبفام . [ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : آب محیطروز کرامات کرده پل بگذشته ز آتشین پل این طاق آبفام .خاقانی .
-
قرمیسینی
لغتنامه دهخدا
قرمیسینی . [ ق ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن شمیان ، مکنی به ابواسحاق . در عصر خود ریاست جبال را داشته و کرامات از او نقل شده است . وی با مشایخی از قبیل ابوعبداﷲ مقری مصاحبت داشته است . (انساب سمعانی ).
-
اخی اورن
لغتنامه دهخدا
اخی اورن . [ اَ ] (اِخ ) یکی از مشایخ دوره ٔ سلطنت اورخان غازی . و بعض کرامات بدو نسبت کنند. مدفن او طرابوزان و مزار است . (قاموس الاعلام ).
-
خرق عادت
لغتنامه دهخدا
خرق عادت . [ خ َ ق ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معجزه . کارهایی کردن که در عادت تحققش امکان ندارد. || کرامات اولیاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
شوره خاک
لغتنامه دهخدا
شوره خاک . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خاک شوره . خاک شور : شوره خاکی را کز تخم تهی است فتح باب از نم مژگان چه کنم . خاقانی .کنم از شوره خاک شیره ٔپاک این کرامات بین که من دارم .خاقانی .
-
قالت
لغتنامه دهخدا
قالت . [ ل َ ] (ع اِ) قال . در مقابل حال . حرکات و سکنات : و قالت و حالت آن بنده همه کرامات گردد. (اسرارالتوحید ص 235).قالت من نیمروزحالت من نیمشب تیغ کشد هندوئی تیر زند ناوکی .خاقانی .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن بکار، مکنی به ابوالحسن . وی از مشایخ است و با ابراهیم بن ادهم صحبت داشته است . و از او برخی کرامات نقل کنند. (از نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص 119).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موفق عابد، مکنّی به ابوالحسن . وی از محدثان و زهاد بود و در سال 265 هَ . ق . درگذشت . در صفةالصفوة حکایات بسیاری درباره ٔ کرامات او نقل شده است . رجوع به صفوةالصفوه ٔ ابوالفرج بن جوزی ج 2 ص 218 شود.