کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کح
لغتنامه دهخدا
کح . [ک ُح ح ] (ع ص ) خالص . لغة فی قُح ّ (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قُح ّ. (اقرب الموارد). عربی کح ؛ عربی خالص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قح شود.
-
واژههای مشابه
-
کح کح
لغتنامه دهخدا
کح کح . [ ک ُ ک ُ / ک َح ْ ح ُ ک ُ ] (اِ صوت ) اسم آواز سرفه . (یادداشت مؤلف ). حکایت صوت سرفه . حکایت صوت کحة. اه و اه . سرفان سرفان . سرف سرف .
-
واژههای همآوا
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (اِخ ) که و نواحی ، از طوایف ناحیه ٔ مکران و مرکب از 3000 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (موصول ، حرف ربط، ادات استفهام ) «که » از نظر لغوی به معانی ِ کس ، کسی که ، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:1 - «که ...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان میانه است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِه ْ ] (ص ) به معنی کوچک باشد. (برهان ). به معنی کوچک . ضد «مِه » که بزرگ است ، و کهین و کهینه و کهتر بر این قیاس و کهان جمع. (آنندراج ). مردم خرد و کوچک ، مقابل «مه » که مردم بزرگ باشد. ج ، کهان . (ناظم الاطباء). اوستایی ، «کسیائو» (کوچک )....
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ُ هََ ] (اِ) مخفف کوهه است که پیش و پس زین اسب و موجه ٔ آب و بلندی پشت شتر و گاو باشد. (برهان ) (آنندراج ). در این صورت «کهه » باید نوشت . در سیستان جایی به نام «قوهه » معرب «کهه » و «کوهه » بوده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ُه ْ ] (اِ) مخفف کوه ، که عربان جبل گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوه و جبل . (ناظم الاطباء) : برکه و بالا چو چه ؟ همچون عقاب اندر هوابر تریوه راه چون چه ؟ همچو در صحرا شمال . شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیوزمی...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک َه ْ ] (اِ) مخفف کاه . (فرهنگ رشیدی ). مخفف کاه است که اسبان و شتران و گاوان خورند. (برهان ) (آنندراج ). کاه و تبن . (ناظم الاطباء) : کاهی است تباه این جهان ولیکن کَه ْ پیش خر وگاو زعفران است . ناصرخسرو.تو را بهره از علم خار است یا که مرا به...
-
جستوجو در متن
-
کحة
لغتنامه دهخدا
کحة. [ ک ُح ْ ح َ ] (ع ص ) مؤنث کُح ّ. رجوع به کح شود.- اُم ّ کُحَّة ؛ زنی که در شأن او فرایض نازل شد. (منتهی الارب ).
-
مص
لغتنامه دهخدا
مص . [ م ُص ص ] (ع ص ) خالص هر چیزی . کرملی گوید کلمات مح ، محض ، محت ، لحت ، نحت ، نص ، قح ، کح ، صم ، همه به معنی خالص و با مص در معنی مشترکند. رجوع به مصة شود. (از نشوءاللغة ص 139).
-
مفید شیرازی
لغتنامه دهخدا
مفید شیرازی . [ م ُ دِ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن میرزا محمد نبی بن محمد کاظم بن شیخ عبدالنبی (متولد 1250 هَ . ق .). مؤلف تذکره ٔ «مرآة الفصاحة» و متخلص به داور از شاعران قرن سیزدهم هجری است . از اوست :گر شود ای صنم تو را در بر خویشت آرماسر بنهم به پای ...