کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شش خنج
لغتنامه دهخدا
شش خنج . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) شلوار و ازار. (ناظم الاطباء). || گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ). بازیی است و آن چنان باشد که اندرون گردکان را از مغز خالی کنند و از سرب گداخته پرکنن...
-
کجو
لغتنامه دهخدا
کجو. [ ک َ ] (اِخ ) قصبه ای بوده است در رویان واز مکانهایی که بنا به نقل رابینو در سفرنامه ٔ مازندران ابوخزیمه در آنجا پایگاه گذارده بود. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران ص 223). و رجوع به کَجَّه شود.
-
شش خانج
لغتنامه دهخدا
شش خانج . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی کنند. (ناظم الاطباء). کهجه . (دهار). کجة. (دهار). معرب شش خان و شش خانه . (از آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شش خنج شود.
-
کچه باز
لغتنامه دهخدا
کچه باز. [ ک َ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) کچه بازنده . که کچه بازد. که کچه بازی کند : به راست بازی آن بی غلطزن کچه بازکه جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود.
-
دم کج
لغتنامه دهخدا
دم کج . [ دُ ک َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که دم او کج است . که دمی کج دارد. || کژدم . عقرب . شبوة. دم کژ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کژدم شود. || قسمی امرود. نوعی گلابی پیش رس . (یادداشت مؤلف ): دمش کجه گلابی ، مال کرجه گلابی (از تداول عامه ٔ فروشندگان ...
-
خاکبازی
لغتنامه دهخدا
خاکبازی . (حامص مرکب ) عمل خاکباز و آن بازیی است که اطفال می کنند بر این نوع : توده خاکی را چند طفل گرد می کنند و در آن شیئی را مخفی می دارند سپس آن توده را بتعداد خود تقسیم کرده در حصه هر طفلی که آن شی ٔ یافت شد آن شی ٔ تعلق به او می یابد. (از فرهنگ...
-
دانش بک
لغتنامه دهخدا
دانش بک . [ ن ِ ب َ ] (اِخ ) از شاعران متأخر عثمانی و از مردم استانبول است . او را دیوانی است اندک شعر. به سال 1145 هَ . ق . درگذشته است و این بیت از اوست :گورمدم گیتد کجه هجران ایچره صبح وصلتی اول میه خوابیده نک بختم شب یلداسیدر.(قاموس الاعلام ترکی...
-
کجی
لغتنامه دهخدا
کجی . [ ک ُ ] (اِ) مهره ای است به رنگ کبود که بر کلاه شیرخوارگان آویزند دفع مضرت چشم زخم را. نوعی مهره ٔ کبود که از سرپوش و کلاه کودکان آویزند دفع چشم بد را و چشم زاغ (ازرق ) را بدان مانند کنند. مهره ٔ آبی و روشن براق . مهره به رنگ آسمان . جَش . چش ....
-
کچه
لغتنامه دهخدا
کچه . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه ، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. (از ترجمه سفرنامه ٔ مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حوش چالوس دو شهر بوده که یکی را کبیره و دیگر...
-
کچه بازی
لغتنامه دهخدا
کچه بازی . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل کچه باز. آن است که جمعی ازحریفان دو جانب نشینند، حریف از یک جانب پنهان از حریفان مقابل ، کچه در دست پنهان کند و همه رفیقانش مشت بسته پیش یکی از حریفان مقابل آیند اگر کسی را پوچ گوید و کچه در مشتش باشد او ...
-
صائب
لغتنامه دهخدا
صائب . [ ءِ ] (اِخ ) دو تن از شعرای متأخر عثمانی که هر دو را نام محمد و تخلص صائب و معاصر یکدیگرند. یکی در 1262 هَ . ق . بسن سی وپنج سالگی وفات یافته و از اوست :خاطره گلد کجه صائب مومیان دلرباخواب و راحت قالماز اولدی دیده ٔ خونابده .و دیگری که عاشق ...
-
درباختن
لغتنامه دهخدا
درباختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دربازیدن .باختن . بازی کردن . (ناظم الاطباء). قمار : چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دائره درباخت کجه . (منسوب به رودکی ).جمالت چون جوانی جان نوازدکسی جان با جوانی درنبازد. نظامی .ز روی لطف با کس درنسازدکه آنک...
-
کچه
لغتنامه دهخدا
کچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) انگشتر بی نگین خانه را گویند یعنی حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیره که بر انگشت کنند و آن را به عربی فَتخَه خوانند و بدان شبها بازی کنند و کچه بازی همان است . (برهان ). انگشتری بی نگین خانه را گویند چنانکه بازی انگشتری که...
-
هنگامه
لغتنامه دهخدا
هنگامه . [ هََ م َ / م ِ ] (اِ) مجمع و جمعیت مردم و معرکه ٔ بازیگران و قصه خوانان و خواص گویان و امثال آن باشد. (برهان ) : چند گردی بسان بی ادبان گرد هنگامه های بوالعجبان ؟سنائی .در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه برمرد خودکامه نیست . نظامی .نهادم ...