کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َ ] (اِ) قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایه ٔ کم قیمت . (از برهان ) (ناظم الاطباء) : صنعت معتبر مردم این نواحی ... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. (التدوین ). || مهره ٔ سفید کم قیمت . (برهان ). قسمی از سپید مهره ٔ کم قیمت ....
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َ ] (ص ) نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است . (برهان ). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. (آنندراج ). خم . خمیده . نار است . معوج . پیچیده . منحرف . (ناظم الاطباء). کژ. (یادداشت مؤلف ). مقابل راست . مقابل آخته : هیچ کج هیچ راست نپذیرد....
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص ) است و بهر حال ...
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک َج ج ] (اِخ ) یوسف بن احمد کج قاضی است . (منتهی الارب ).
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی است که کمان گران بر بازوی از جا برآمده بندند. (برهان ). گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند. (ناظم الاطباء).
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج . [ ک ُج ج ] (اِخ ) قتیبةبن کج بخاری محدثست . (منتهی الارب ).
-
کج
لغتنامه دهخدا
کج .[ ک َج ج ] (ع مص ) کُجَّة بازیدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کجة شود.
-
واژههای مشابه
-
کج النگ
لغتنامه دهخدا
کج النگ . [ ک َ اُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی . و معتدل . سکنه 284 تن . آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کج باختن
لغتنامه دهخدا
کج باختن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) غلط بازی کردن . خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن ). (فرهنگ فارسی معین ). || دغل کردن در بازی و مکر کردن و فریب دادن . (از ناظم الاطباء) : راست خوانی کنند و کج بازنددست گیرند و در چه اندازند. نظامی .هر کس از مهره ٔ ...
-
کج تافتن
لغتنامه دهخدا
کج تافتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) سرکشی و طغیان کردن . || ناهنجار شدن و منحرف شدن . (آنندراج ).
-
کج داشتن
لغتنامه دهخدا
کج داشتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را کج کردن . (فرهنگ فارسی معین ). داشتن بغیر استقامت . نه بر استقامت و راستی قرار دادن . به جانبی متمایل نگاه داشتن .- کج دار و مریز ؛ متمایل داشتن چیزی و فرو نریختن محتوی آن . متعاقب عملی ، به مهارت و تردستی نق...
-
کج درخت
لغتنامه دهخدا
کج درخت . [ ک َدِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔشهرستان مشهد. جلگه ای و معتدل . سکنه 1990 تن . آب آن از رودخانه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کج رفتن
لغتنامه دهخدا
کج رفتن . [ ک َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بر صراط غیرمستقیم رفتن . رفتن براه ناراست : لاجرم چون ستاره راست بودنتواند که کج رود جدول . سعدی .بدنباله ٔ راستان کج مرو.سعدی .
-
کج سری
لغتنامه دهخدا
کج سری . [ ک َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت کج سر. سوء سلوک . بدسری . بدرفتاری . (یادداشت مؤلف ): بنای کج سری را با شوهر خود گذاشت . (از یادداشت مؤلف ).