کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کتک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) چوبدستی و عصا. (ناظم الاطباء). رجوع به کُتَک شود.
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. (از فرهنگ جهانگیری ).
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. (سروری ). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است . (برهان ). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. (منت...
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . کوهستانی . سکنه 500 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، حشم داری . صنایع دستی قالی ، قالیچه ، جوال و گلیم بافی است . (از فرهنگ ج...
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) فرسخی جنوب کوشک (قصبه ٔ فیروزآباد) است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک ُ ت َ / ک ُ ] (اِ) کوتک . چوبدست قلندران . (فرهنگ سروری ) (آنندراج ). چوبدستی . عصا. (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مردم کرمانشاه ، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم . چماق . دَگَنَک . (یادداشت مؤلف ) : هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری تخته ٔ شر...
-
واژههای مشابه
-
کتک خوردن
لغتنامه دهخدا
کتک خوردن . [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مورد ضرب کتک واقع شدن . (فرهنگ فارسی معین ). ضرب دیدن و صدمه دیدن از کسی با دست یا چوب و مانند آن . شکنجه دیدن .آزار دیدن . جفا دیدن . رجوع به کتک و کتک زدن شود.
-
کتک زدن
لغتنامه دهخدا
کتک زدن . [ ک ُ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . آزردن . جفا نمودن . (ناظم الاطباء). کسی را مورد ضرب (کتک ) قرار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). زدن با هر چیز. زدن با دست یا چوب و امثال آن . زدن برای شکنجه .
-
کتک خور
لغتنامه دهخدا
کتک خور. [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) کتک خورنده . آنکه کتک خورد. کسی که او را کتک زنند. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) جای مناسب کتک .- کتک خور خوب داشتن ؛ از کتک خوردن باک نداشتن . (فرهنگ فارسی معین ).- کتک خور کسی محکم بودن ، کتک خورش ...
-
کتک خورده
لغتنامه دهخدا
کتک خورده . [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه مورد ضرب (کتک ) واقع شده است . (فرهنگ فارسی معین ). || زن روسپی ژولیده موی و جلف . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کتک زده
لغتنامه دهخدا
کتک زده . [ ک ُ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کتک خورده . (فرهنگ فارسی معین ). مضروب . رجوع به کتک خورده شود.
-
کتک کاری
لغتنامه دهخدا
کتک کاری . [ ک ُ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل کتک کار. عمل زدن یکدیگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کتک کاری کردن شود.- کتک و کتک کاری ؛ عمل زدن و مضروب کردن یکدیگر. کار دو نفر که یکدیگر را زنند. رجوع به کتک کاری کردن شود.
-
قبق کتک
لغتنامه دهخدا
قبق کتک . [ ق َ ک َ ] (ترکی ، صوت مرکب ) کلمه ٔ فعل است یعنی ملتفت باش ، مواظب باش که مهمان می آید. (ناظم الاطباء). قَبق گُرگ . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).