کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کتف سار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کتف سار
لغتنامه دهخدا
کتف سار. [ ک َ ت ِ ] (اِ مرکب ) کتف ساره . سر دوش . سر شانه . (فرهنگ فارسی معین ) : آورد لاَّلی به جوال و به عبایه از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار. منوچهری .و رجوع به کتف ساره شود.
-
واژههای مشابه
-
کتف افراختن
لغتنامه دهخدا
کتف افراختن . [ ک َ ت ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً، تکبر نمودن . (یادداشت مؤلف ) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
کتف برزدن
لغتنامه دهخدا
کتف برزدن . [ ک ِ / ک َ ت ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن باشد. (برهان ). همان دوش برزدن که کنایه ازخوشی کردن است . (آنندراج ). شادی کردن . خوشحالی نمودن . (ناظم الاطباء). دوش برزدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
خرک کتف
لغتنامه دهخدا
خرک کتف . [ خ َ رَ ک ِ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاید دنباله ٔ ترقوه . (یادداشت بخط مؤلف ) : بعضی از اوتار عضلهاء روی از چنبر گردن رُسته باشد و بعضی از سر استخوان سینه و بعضی سینه و بعضی از خرک کتف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
خار کتف
لغتنامه دهخدا
خار کتف . [ رِ ک ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دو استخوان کتف در طرفین بدن و در خلف شانه در قسمت فوقانی پشت بین دنده ٔ دوم و دنده ٔ هشتم و در طرفین خط وسط (تیره ٔ پشت ) قرار می گیرد و بواسطه ٔ زائده ٔ خارجیش با استخوان چنبر مربوط شود. این استخوان که از...
-
جستوجو در متن
-
دوش ساره
لغتنامه دهخدا
دوش ساره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منکب . (یادداشت مؤلف ). کتف سار. دوش سار. کتف ساره . سردوش . سرشانه .
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِ) سر. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). که به عربی رأس گویند. (برهان ). به این معنی در ترکیبات زیر آمده است : آسیمه سار، سرآسیمه . آسیمه سر. سیمه سار : من از بهر آن بچه آسیمه سارهمی گردم اندر جهان سوگوار. شمسی (یوسف و زلی...
-
ذوالاکتاف
لغتنامه دهخدا
ذوالاکتاف . [ ذُل ْ اَ ] (اِخ ) لقب شاپور دوم پسر هرمزبن نرسی . و بقول حمزه ٔ اصفهانی ذوالاکتاف ترجمه ٔ کلمه ٔ هویه سنباست چه هویه به معنی کتف و سنبا سنبنده باشد. و فردوسی گوید : عرابی ذوالأکتاف کردش لقب چو از مهره بگشاد کفت عرب .و ابن الأثیر در ال...
-
لاَّلی
لغتنامه دهخدا
لاَّلی . [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ لؤلؤ. (منتهی الارب ) : آورد لاَّلی به جوال و بعبایه از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار. منوچهری .گهی لاَّلی پاشد همی ّ و گه کافورگهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب . مسعودسعد.بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی همچو عرق بر عذار شاه...
-
ساره
لغتنامه دهخدا
ساره . [ رَ / رِ ] (اِ) نوعی ازفوطه و میزر (مئزر) باشد که از ملک هندوستان آورند،و آن را در آن ملک بیشتر زنان لباس سازند، و ساری خوانند. (جهانگیری ). نوعی از فوطه و چادر باشد. (برهان ). شال و فوطه ای است . (انجمن آرا) (آنندراج ). چادری است . (رشیدی ) ...
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (اِ) شانه . کول و شانه و کتف . آن جزء از بدن که بواسطه ٔ وی در انسان بازوها و در چارپایان دستها به تنه متصل می گردند. (ناظم الاطباء). فراز بندگاه که آن را سفت و کفت نیز گویند و به تازیش کتف نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). کتف . (از آنندراج ) (از فره...
-
سبو
لغتنامه دهخدا
سبو. [ س ُ / س َ ] (اِ) سبوی . در گویش خوانساری سو (سبوی بزرگ )،گیلکی «سوبو» ، تهرانی «سبو» . آوندی سفالین و دسته دار که در آن آب و شراب و جز آن ریزند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آوند آب . (غیاث ). از قدیم الایام تا بحال این ظرف را مخصوص برای بردن...
-
ر
لغتنامه دهخدا
ر. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و...