کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کتابچه یا دفتر بغلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کتابچی
لغتنامه دهخدا
کتابچی . [ ک ِ ] (ص مرکب ) کتاب فروش . (یادداشت مؤلف ). || آنکه فروختن و ساختن کتاب یا دفتر و کتابچه کار دارد.
-
بغلی
لغتنامه دهخدا
بغلی . [ ب َ / ب َ غ َ ] (ص نسبی ) هرچیز منسوب و متعلق ببغل . (ناظم الاطباء). چیز کوچکی که در بغل گنجد مثال ساعت بغلی ، دفتر بغلی . (فرهنگ نظام ). کیف بغلی . قرآن بغلی . چیزی که در بغل گنجد و بمجاز کوچک . (آنندراج ). || هر چیزی که بتوان در زیر بغل جا...
-
بیاض
لغتنامه دهخدا
بیاض . [ ب َ ] (ع اِ) شیر. || سپیدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سفیدی . سپیدی . (فرهنگ فارسی معین ). ضد سواد. (اقرب الموارد). || سفیده . سپیده . (فرهنگ فارسی معین ).- بیاض البیض ؛ سپیدی تخم مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- بیاض العین ؛ سپ...
-
بغلی
لغتنامه دهخدا
بغلی . [ ب َ / ب َ غ َ] (اِ) یا رأس البغلی . درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است منسوب است به بَغل یهودی ضراب که او را رأس البغل نیز میگفتند. (از برهان ذیل بغل ) (از آنندراج ذیل بغل ). سکه ای منسوب به بغل یهودی . (ناظم الاطباء). درهم ایرانی که وافیة...
-
زهمقة
لغتنامه دهخدا
زهمقة. [ زَ م َ ق َ ] (ع اِمص ) گنده بویی بدن از گنده بغلی یا بوی بد دیگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
محضردار
لغتنامه دهخدا
محضردار. [ م َ ض َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ محضر. در تداول امروز، صاحب امتیاز دفتر ثبت اسناد رسمی . سردفتر. کسی که برحسب موازین قانونی مسئول دفتر اسناد رسمی یا دفتر ازدواج و طلاق است .
-
دفاتر
لغتنامه دهخدا
دفاتر. [ دَ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ دفتر. (اقرب الموارد) (دهار). دفترها. کتابچه ها. نامه ها. روزنامه ها. طومارها. (ناظم الاطباء). رجوع به دفتر شود : سپیدرویم چون روز تا به مدحت توسیاه کردم چون شب دفاتر و الواح . مسعودسعد.هر یک از یوزباشیان در دور حرم محترم ...
-
تومار
لغتنامه دهخدا
تومار. (اِ) طومار. (دهار). طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند. کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت . (ناظم الاطباء). رجوع به طومار شود.
-
دفتر
لغتنامه دهخدا
دفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبا...
-
نقاشی
لغتنامه دهخدا
نقاشی . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) حرفه ٔ نقاش . صورتگری . مصوری . چهره گشائی . تصویرکشی . نگارگری . نقاشه . || (اِ مرکب ) نقش . عمل نقاشی . (یادداشت مؤلف ). تصویر. صورت . نگار. نقشی که به دست نقاش کشیده شده است . آنچه نقاش رسم کرده است . || کارگاه نقاشی...
-
دفتردار
لغتنامه دهخدا
دفتردار. [ دَ ت َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ دفتر. صاحب دفتر. دفتردارنده . || حافظ و نگهبان دفتر. || آنکه شغلش ثبت نامه ها در دفتر است . (فرهنگ فارسی معین ). || خزانه دار. (ناظم الاطباء) : توأمان او را دفتردار و کمربند کمترین . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ...
-
اوارجة
لغتنامه دهخدا
اوارجة. [ اَ رِ ج َ ] (معرب ، اِ) از اواره ٔ فارسی و به معنی آن است . (ناظم الاطباء). اوارچه ، دفتر حسابی که حسابهای پراکنده دیوانی را در آن نویسند و آنرا دفتر اوراجه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تذکرة الملوک ). دفتر اوارجه عبارتست از دف...
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
شیرازه زدن
لغتنامه دهخدا
شیرازه زدن . [ زَ / زِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شیرازه بستن . ته بندی کتاب و دفتر و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : دفتر گل را فلک کرد به شنگرف رنگ زرین شیرازه زد هر ورقی را جلا. خاقانی .مکن گویا به عرض مدعا یا رب زبانم راز خاموشی بزن شیرازه اوراق فغانم را. معز...
-
تردد ضابطه
لغتنامه دهخدا
تردد ضابطه . [ ت َ رَدْ دُ دِ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) به اصطلاح اهالی هند، دفتر و یا حسابی که مینماید اقسام و حالات بذری که کاشته شده و حد زمینی که کاشته شده و آنچه بی کشت باقی مانده . (ناظم الاطباء).