کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبوتر صحرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کبوتر باختن
لغتنامه دهخدا
کبوتر باختن . [ ک َ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) کبوتربازی کردن . کبوتر پراندن بلکه کسی که کبوتر باختن یا شطرنج یا قمار عادت گیرد چنان طبع وی گردد که همه ٔ راحتهای دنیا و هر چه دارد، اندرسر آن دهد و دست از آن بدارد. (یادداشت مؤلف ).
-
کبوتر دوبامه
لغتنامه دهخدا
کبوتر دوبامه . [ ک َ ت َ رِ دُ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبوتری است که آشیانه ٔ معین نداشته باشد. (آنندراج ). کبوتر دوبرجه . || کنایه از شخص هردری است که به یک جا ثبات و قرار نگیرد. (آنندراج ). شخصی که به یک جا ثبات و قرار نگیرد. (فرهنگ فار...
-
کبوتر دوبرجه
لغتنامه دهخدا
کبوتر دوبرجه . [ ک َ ت َ رِ دُ ب ُ ج َ/ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبوتر دوبامه . کبوتر دوبرجی . رجوع به کبوتر دوبامه و کبوتر دوبرجی شود.
-
کبوتر دوبرجی
لغتنامه دهخدا
کبوتر دوبرجی . [ ک َ ت َ رِ دُ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبوتر دوبامه . کبوتر دوبرجه . || قطره زن . هرجایی . هرزه گرد. هرزه کار. سگ پاسوخته . پاسوخته . بی سکون . کنایه از شخصی که بر یکجا و یک کار قرار نگیرد. (مجموعه ٔ مترادفات ص 286). رجوع به کبو...
-
کبوتر زدن
لغتنامه دهخدا
کبوتر زدن . [ ک َ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) با تیر زدن کبوتر. شکار کردن کبوتر. کبوتر شکار کردن .
-
کبوتر گرفتن
لغتنامه دهخدا
کبوتر گرفتن . [ ک َ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کبوتر شکار کردن . کبوتر زدن . بدست آوردن کبوتر. در اختیار آوردن کبوتر : باز اگر چند کبوتر گیردباز را هم به کبوتر گیرند. خاقانی .- به کبوتر گرفتن ؛ با کبوتر گرفتن . بوسیله ٔ کبوتر شکار کردن و بدام انداخ...
-
سبز کبوتر
لغتنامه دهخدا
سبز کبوتر. [ س َ ک َ ت َ ] (اِخ ) کنایه از جبرئیل علیه السلام . (مجموعه ٔ مترادفات ص 106).
-
خون کبوتر
لغتنامه دهخدا
خون کبوتر. [ ن ِ ک َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب سرخ . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
کناد
لغتنامه دهخدا
کناد. [ ک َ ] (اِ) نام پرنده ای باشد که آن را مرغ الهی گویند و آن کبوتر صحرایی است و به عربی ورشان خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ورشان
لغتنامه دهخدا
ورشان . [ وَ رَ ] (ع اِ) پرنده ای است که آن را به فارسی مرغ الهی گویند و آن کبوتر صحرایی است . (برهان ) (آنندراج ). قمری . (منتهی الارب ). ساق حرّ. (قاموس ). کبوتر دشتی . (زمخشری ) (اقرب الموارد). گوشت آن خفیف تر از گوشت کبوتر است . (منتهی الارب ). ک...
-
دله
لغتنامه دهخدا
دله . [ دَ ل َ /ل ِ ] (اِ) جانوری است که آنرا قاقم گویند و گربه ٔ صحرایی را هم گفته اند و معرب آن دلق است . (از برهان ). ابن مِقرض ، و آن جانورکیست قاتل و کشنده ٔ کبوتر و نوعی موش بحساب می آید که در فارسی آنرا دله خوانند. (از تاج العروس ذیل مقرض ).رو...
-
حمام
لغتنامه دهخدا
حمام . [ ح َ ] (ع اِ) کبوتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامة یکی آن . و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است . مانند حیه . (منتهی الار...
-
زبل الحمام
لغتنامه دهخدا
زبل الحمام . [ زِ لُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) پیخال کبوتر. فضله ٔ کبوتر. سرگین کبوتر. بیرونی آرد: سرگین کبوتر چون باسپندان آمیخته شود و بر سر طلا کنند درد شقیقه که کهنه شده باشد بنشاند و نقرس دور کرده را سود دارد. (ترجمه ٔ صیدنه ). مؤلف اختیارات بدیعی ...
-
تذرو
لغتنامه دهخدا
تذرو. [ ت َ ذَرْوْ ] (اِ) مرغی سخت رنگین است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420)(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرغی است رنگین و نیکو. (صحاح الفرس ). نام مرغ دشتی باشد. (فرهنگ جهانگیری ). تذرج است که مرغ صحرایی شبیه به خروس باشد. (برهان ). مرغ معروف خوشرفت...