کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبریة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبریة
لغتنامه دهخدا
کبریة. [ ک َ ب َ ری ی َ ] (ع اِ) آش کبر. کبربا. کبروا. لصفیة. طعامی که با کبر سازند. (ناظم الاطباء). آشی که از کور پزند. کوربا و کوروا و به عربی کبریة گویند. (آنندراج ). رجوع به کبربا شود.
-
واژههای مشابه
-
کبریه
لغتنامه دهخدا
کبریه . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد (نزدیک کرال ، غزک ، خیوال ، ورذول ، بغورانک ) (از حدود العالم ).
-
واژههای همآوا
-
کبریت
لغتنامه دهخدا
کبریت . [ ک ِ ] (ع اِ) گوگرد.(برهان ) (دهار) (مفاتیح العلوم ) (مهذب الاسماء). گوگرد و این معرب است . (آنندراج ). گوگرد که به هندی گندیک گویند. (غیاث اللغات ). نَبخَة. (منتهی الارب ). ماده ٔ بسیط معدنی زردرنگ که در آب حل نمی شود و بدان آتش افروزند. (ا...
-
کبریت
لغتنامه دهخدا
کبریت . [ ک ِ ] (ع اِ) چوب کوچک و باریکی که در نوک آن گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). فارسیان خسی را گویند که به آب گوگرد تر کرده خشک سازند و به اندک گرمی آتش گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آیدو در عرف هند آن را یاسلائی خوانند و این مجاز است از عالم...
-
جستوجو در متن
-
کرال
لغتنامه دهخدا
کرال . [ ] (اِخ ) شهرکی است با کشت و برز بسیار [ به ماوراءالنهر ] نزدیک غزک ، خیرال ، ورذول ، کبریه ، بغوزانک و از آنجا اسب خیزد. (از حدود العالم ).
-
غزک
لغتنامه دهخدا
غزک . [ غ ُ ] (اِخ ) شهرکی است [به ماوراءالنهر] با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد، نزدیک کرال ، خیوال ، ورذول ، کبریه ، بغوزانک . (حدود العالم ).
-
خیوال
لغتنامه دهخدا
خیوال . (اِخ ) شهرکی است [ بماورأالنهر ] با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد. نزدیک کرال غزک ورذول . بفوزانک . کبریه . (حدود العالم ).
-
کبربا
لغتنامه دهخدا
کبربا. [ ک َ ب َ ] (اِ مرکب ) آش کبر باشد چنانکه آش ماست را ماست با گویند چه با بمعنی آش است . (برهان ) (آنندراج ). آش کبر. (ناظم الاطباء). کبروا. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کوربا. کوروا. کبریه لصفیه . اصفیه . (یادداشت مؤلف ).
-
کوربا
لغتنامه دهخدا
کوربا. [ ک َ وَ ] (اِ مرکب ) آشی باشد که از کبرپزند و آن را عربان کبریه گویند. (برهان ) (آنندراج ). آش کبر. (ناظم الاطباء). کوروا. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). (از: کور، کبر + با، ابا). (از حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به کبر، کور، با و ابا شود.
-
ماوراءالنهر
لغتنامه دهخدا
ماوراءالنهر.[ وَ ئَن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیتی است که حدود مشرق وی حدود تبت است و جنوب وی خراسان و حدود خراسان و مغرب وی غور است و حدود خلخ و شمالش هم حدود خلخ است . و این ناحیتی است عظیم و آبادان و بسیار نعمت و در ترکستان و جای بازرگانان و مردمانی اند ج...