کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبره بسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبره بسته
لغتنامه دهخدا
کبره بسته . [ ک َ ب َ رَ / رِ ب َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) پینه بسته . (فرهنگ فارسی معین ) : پسرکی ده یازده ساله ، ریزنقش ، با موهای وزکرده و دستهای کبره بسته و لباسهای پاره پاره و کثیف حاضر شد. (شوهر آهو خانم ، ص 24 از فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
کبرة
لغتنامه دهخدا
کبرة. [ ک َ رَ ] (ع اِمص ) کبر در سن . (از اقرب الموارد). بزرگ سالی . (منتهی الارب ). یقال : علت فلانا کبرة؛ ای کَبِرَ و اَسَن َّ. (از اقرب الموارد). کلان . به زاد برآمده . سالخورده . دیرینه . کهن .
-
کبرة
لغتنامه دهخدا
کبرة. [ ک ِ رَ ] (ع اِ) کِبَر. (از اقرب الموارد).- کبرةالقوم ؛ کلانتر قوم یا قریب تر آنهابه جد اعلی . (منتهی الارب ). هو کبرتهم ؛ ای اکبرهم اواقعدهم فی النسب و اقربهم . (اقرب الموارد). فلان کبرةولد ابویه ؛ یعنی کلانتر فرزندان است . (منتهی الارب ). و...
-
کبرة
لغتنامه دهخدا
کبرة.[ ک ُ ب ُرْ رَ ] (ع اِ) کبرة. رجوع به کِبرَة شود.
-
کبره بستن
لغتنامه دهخدا
کبره بستن . [ ک َ ب َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب )ظاهر شدن پوسته ٔ نازک بر روی زخم . (فرهنگ فارسی معین ). || کلفت شدن پوست کف دست و غیره بر اثر کار بسیار و تماس با اشیاء. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
پینه بسته
لغتنامه دهخدا
پینه بسته . [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کبره بسته . شوغ بسته . ایجاد پینه شده . || نرم ظاهر سخت باطن . (آنندراج ) : دلهای پینه بسته ٔ ابنای روزگاراز ناخن پلنگ کند جوی خون روان .صائب .
-
پینه بستن
لغتنامه دهخدا
پینه بستن . [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینه ٔ شتر بعلت سائیدگی بزمین . کوره بستن . کبره بستن . رجوع به پینه شود : پینه بسته ست جفته ٔ هردوبس که ...
-
کره
لغتنامه دهخدا
کره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) پوست دست و یا اعضاء را گویند که بسبب کار کردن بسیار سخت شده و پینه بسته باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی است از کوره یا کبره . شغه . پینه . رجوع به کوره و کبره شود. || چرک و وسخ و کثافت و ناپاکی . (ناظم الاطباء)....
-
پینه
لغتنامه دهخدا
پینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رقعه . وصله . درپی . پاره . ثفنه . لدام . پیوند جامه . رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند. درپه . دژنگ . باز افکن . پرگاله . صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج آرد:پارچه که بر کفش و جامه و خرقه گذاشته بدوزند و ...
-
بستن
لغتنامه دهخدا
بستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن . پیوستن . ضد گشودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). مقابل گشادن لازم و متعدی هر دو آ...
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م ِ ] (ص تفضیلی ، ص عالی ) (مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. (غیاث ). بزرگترین . (برهان ). مقابل کهین . اکبر. اسن . بزاد برآمده ترین . آن بزرگتر به سال . سالخورده تر. کِبَرَة. فرزند بزرگتر : از این هر سه کهتر بود پیش رومهین از پس و در میان ماه نو. ف...
-
شوخ
لغتنامه دهخدا
شوخ . (اِ) چرک . (فرهنگ جهانگیری ). چرک جامه که به تازی آن را وسخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). وسخ . (یادداشت مؤلف ). وسخ و کرس و ریم و کلخج باشد که بر تن و جامه نشیند و گروهی از عامه چرک گویند. (از لغت فرس اسدی ). چرک جامه وچرک بدن . (غیاث اللغات...