کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبجه
لغتنامه دهخدا
کبجه . [ ک َ ج َ ] (ص ) کبج . خر الاغ دم بریده . (برهان ) (آنندراج ). خر دم بریده بود و بتازی ابتر گویندش . (لغت فرس ص 510) : ندانی ای به عقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی .غضایری رازی (لغت فرس چ اقبال ص 510).|| هر چاروایی...
-
جستوجو در متن
-
کبچ
لغتنامه دهخدا
کبچ . [ ک َ ] (ص ) کبج . کبجه . هر چاروایی که زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد. (ناظم الاطباء).
-
کبچه
لغتنامه دهخدا
کبچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (ص ) دم بریده . (صحاح الفرس ). رجوع به کبجه شود.
-
کبیجه
لغتنامه دهخدا
کبیجه . [ ک َ ج َ / ج ِ ] (ص ) چاروایی را گویند که زیر دهان اوورم کرده باشد. (از برهان ) (آنندراج ). کَبْج . کَبْجَه . کبچ . || (اِ) پشت خار را نیز گویند و آن چوبکی باشد که به اندام (شکل ) پنجه ٔ دست یا اندام دیگر سازند و پشت بدان خارند. (برهان ) (آن...
-
کبج
لغتنامه دهخدا
کبج . [ ک َ ] (ص ) خری بود بریده دم . (لغت نامه ٔ اسدی چ اقبال ص 65).خر بریده دم بود. (لغت فرس ) (فرهنگ جهانگیری ). خر الاغ دم بریده را گویند. (برهان ) (آنندراج ) : ندانستی تو ای خر عمر کبج لاک پالانی که با خرسنگ برناید سروزن پور ترخانی (؟) ابوالعباس...
-
ترخانی
لغتنامه دهخدا
ترخانی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب بحکام ترخان : ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی . غضایری رازی (از لغت فرس ص 510).بنابر آن امیر شیرحاجی و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه ... و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوک داشته . ...
-
عقل
لغتنامه دهخدا
عقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیک...
-
برآمدن
لغتنامه دهخدا
برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن ....