کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبث
لغتنامه دهخدا
کبث . [ ک َ ] (ع مص ) برگردیدن گوشت و بدبوی شدن آن . (از منتهی الارب ). || کبث گوشت ؛ فرو پوشیدن آن . (از اقرب الموارد). || اندوهگین گردانیدن . (منتهی الارب ).
-
کبث
لغتنامه دهخدا
کبث . [ ک َ ب َ ] (ع مص ) کبث لحم ؛ تغییر کردن گوشت . (از اقرب الموارد).
-
کبث
لغتنامه دهخدا
کبث .[ ک َ ب ِ ] (ع ص ) فرسوده و پوسیده . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک َ ] (ع مص ) به خاک انباشتن چاه و جوی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق ... اشتغال نمودند. (جهانگشای جوینی ).در پی سودی دویده بهر کبس نارسیده سود افتاده به حبس . مولوی .|| سر به گریبان فروک...
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ِ ] (ع اِ) خاک که بدان چاه و جوی را انباشند . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). خاکی که بدان چاه و نهر را پر کنند. (از اقرب الموارد). || غار در بن کوه . (از اقرب الموارد). || سر بزرگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). || خانه ٔ گل...
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اکبس . (اقرب الموارد). رجوع به اکبس شود.
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ُ ] (ع ص ) رجوع به کُبَّس شود.
-
کبس
لغتنامه دهخدا
کبس . [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ] (ع ص ) بلند و سخت . جبال کبس ؛کوههای صلب و سخت . (ناظم الاطباء). جبال سخت و شدید.(آنندراج ) (اقرب الموارد). کُبس . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
دم گرفتن
لغتنامه دهخدا
دم گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سکوت ورزیدن است . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از سکوت است . (لغت محلی شوشتر).- دم گرفتن کسی را ؛ گرفتن نفس وی . بند آمدن نفس او. حبس شدن نفس و خاموش شدن وی : کمان گوشه ٔ ابرویش خ...
-
برگردیدن
لغتنامه دهخدا
برگردیدن . [ ب َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بازپس آمدن . واپس آمدن . مراجعت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). برگشتن . (ناظم الاطباء). بازآمدن . بازگشتن . رجعت کردن . عدول کردن : برگردیدن از دین ؛ ارتداد. (یادداشت دهخدا). اِعتتاب . اًقراء. اِقورار. اِلتحاد. اً...