کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاچ
لغتنامه دهخدا
کاچ . (اِ) کاج . آبگینه را گویند و خشت و ظرف گلی را که بر زبر آن آبگینه ریخته باشند کاچی نامند. (جهانگیری ). شیشه ٔ صلایه کرده را نیز گویند که کاسه گران بر روی طبق و کاسه ٔ ناپخته مالند. (برهان ). || تارک سر و فرق سر را نیز گویند. (برهان ). در شرفنام...
-
کاچ
لغتنامه دهخدا
کاچ . (اِخ ) نام ناحیتی به هندوستان که از نهر جَکش مشروب گردد. (ماللهند بیرونی ص 131).
-
واژههای مشابه
-
کاچ خوردن
لغتنامه دهخدا
کاچ خوردن . [ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کاج خوردن . رجوع به کاج خوردن شود.
-
جستوجو در متن
-
کاچکی
لغتنامه دهخدا
کاچکی . (ق ) کاجکی . کاشکی . کاج . کاچ . کاش . لیت . (ترجمان القرآن ) : خوشدل آن شد که باشدش یاری گر بود کاچکی چنان باری .نظامی .
-
کاشک
لغتنامه دهخدا
کاشک . (ق ) کاش . مخفف کاشکی . ای کاش که . کاش که . کاش کی . کاچ : کاشک آن گوید که باشد بیش نه بر یکی بر چند نفزاید فره . رودکی .کاشک هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختمی . (سندبادنامه ص 307).کاشک تنم بازیافتی خبر دل کاشک دلم بازیافتی خبر تن کاشک من از ...
-
زبدالقواریر
لغتنامه دهخدا
زبدالقواریر. [ زَ ب َ دُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) کف آبگینه و آنرا مسحقونیا، زبدالزجاج ، ماءالزجاج ، و ماء القواریر نیز نام دهند، دارای رنگی سفید است و به آسانی می شکند و در دهان ذوب میشود. (از الجماهربیرونی ص 222). در اختیارات بدیعی آمده : مسحقونیا است...
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (ق ) کاچ . کاش . کاشکی . افسوس . لیت . (برهان ).یا لیت . (اوبهی ). افسوس کردن در کارها : ای کاج که بر من اوفتادی خاکی که مرا به باد دادی . نظامی .کاج بیرون نیامدی سلطان تا ندیدی گدای بازارش . سعدی .آن عزیزان چوزنده می نشدندکاج اینان دگر بمردندی...
-
کاش
لغتنامه دهخدا
کاش . (ق ) بمعنی کاشکی بود. (صحاح الفرس ). بمعنی کاشکی است که کلمه ای باشد از اسمای ترجی و تمنی که خواهش و آرزو و حسرت است و در محل طلب چیزی به طریق آرزو گویند و بمعنی افسوس و تأسف هم آمده . (برهان ). لعل و آن کلمه ای است جهت امید و ترس و شک . (منته...
-
سیلی
لغتنامه دهخدا
سیلی . (اِ) آن است که انگشتان دست را راست کنند و بهم بچسبانند و تیغوار بر گردن مجرمان ، گناهکاران و بی ادبان زنند و اینکه طپانچه را سیلی میگویند غلط است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). ضرب دستی که بر گردن زنند و آن چنان باشد که چهار انگش...
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (اِ) چک . تپانچه . قفا. سیلی . سیلی و گردنی . (برهان ). پس گردنی . پشت گردنی . کشیده . لت : گوئی که منم مهتر بازار نمدهابس کاج خورد مهتر بازار و زبگر. منجیک .مرد را گشت گردن و سر و پشت سر بسر کوفته به کاج و به مشت . عنصری .چون رشوه بزیر زانویش ...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...