کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاو ا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوش کاو
لغتنامه دهخدا
گوش کاو. (اِ مرکب ) گوش پاک کن . (یادداشت مؤلف ). آلت کاویدن گوش . || (نف مرکب ) که گوش کاود. آنکه گوش کاود.
-
کاو سفید
لغتنامه دهخدا
کاو سفید. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگی بیشتر شمال بندر ریک . (فارسنامه ٔ ناصری ). صحیح آن گاو سفید است (بکاف پارسی ). رجوع به گاو سفید ونیز رجوع به جلد هفتم فرهنگ جغرافیایی ایران شود.
-
کاو کلور
لغتنامه دهخدا
کاو کلور. [ ک َ ] (اِ) آلت تناسل را گویندو به عربی قضیب خوانند. (برهان ). خرزه بود. (اسدی ).شاید کاوکلوک باشد مرکب از کاو بمعنی کاونده + کلوک بمعنی امرد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ورتو دو دانگ نداری که دهی رو مدارا کن با کاوکلور.طیان .
-
هان کاو
لغتنامه دهخدا
هان کاو. (اِخ ) از شهرهای مرکزی چین و بزرگترین شهر تجارتی آن کشور که در ساحل چپ رود یانگ تسه و محل تلاقی آن با رود هان کیانگ واقع شده و مرکز ایالت هوپِه (هوبِه ) میباشد و بوسیله ٔ یکی از دو رود مذکور از شهر هان یانگ و بواسطه ٔ دیگری از شهر هوچانگ مفر...
-
آتش کاو
لغتنامه دهخدا
آتش کاو. [ت َ ] (اِ مرکب ) آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث . مسعار. سطام . اسطام . محراک . انبر.
-
دندان کاو
لغتنامه دهخدا
دندان کاو. [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان آپریز. خلال .(از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از بحر الجواهر)(از ناظم الاطباء). رجوع به خلال و دندان آپریز شود.
-
رزم کاو
لغتنامه دهخدا
رزم کاو. [ رَ ] (نف مرکب ) رزمجو. رزم طلب : فرستاد مر کاوه را رزم کاوبه خاورزمین از پی باژ و ساو.اسدی .
-
سوراخ کاو
لغتنامه دهخدا
سوراخ کاو. (اِ مرکب ) مته . (صراح اللغة).
-
انگبین کاو
لغتنامه دهخدا
انگبین کاو. [ اَ گ َ / گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) محبض . چوبی که عسل به وی بیرون کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
پخته کاو
لغتنامه دهخدا
پخته کاو. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب .(جهانگیری ). نَطول . (مهذب الاسماء) (جهانگیری ) (برهان ). بختگاو. آبزن . آبشنگ . و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فا...
-
چوب کاو
لغتنامه دهخدا
چوب کاو. (نف مرکب ) آنچه بدان چوب را بکاوند. کاونده ٔ چوب . عتله . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
کعوع
لغتنامه دهخدا
کعوع . [ک ُ ] (ع مص ) بددل شدن . سست شدن . (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
قاضی لطف ا
لغتنامه دهخدا
قاضی لطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) (مولانا) قاضیی است دانشمند و در صنایع شعری کمال مهارت داشته و قطع از شاعری مولانا از ولایت بهره داشته و در مناقب سرور اولیاء قصائد نیکو دارد و معاصر امیر تیمور گورکانی است و در قدمگاه مدفون است . این قصیده او راست...