کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاواکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاواکی
لغتنامه دهخدا
کاواکی . (حامص ) خلاء و در میان چیزی نداشتن و میان تهی بودن . || مجازاً غرور و تکبر. (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مهره تاج
لغتنامه دهخدا
مهره تاج . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هرچیز میان کاواکی مانند شیپور که در آن می دمند. (ناظم الاطباء).
-
تهی شکمی
لغتنامه دهخدا
تهی شکمی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) کاواکی معده . گرسنگی . نداری : وامداری نه کز تهی شکمی دز روئین بود ز بی درمی . نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
دحل
لغتنامه دهخدا
دحل . [ دَ / دُ ] (ع اِ) مغاک تنگ دهان فراخ شکم که در آن بتوان رفت و بساست که می رویاند درخت کنار را. (منتهی الارب ). پایابی که سرش تنگ بود وبن فراخ . (مهذب الاسماء). ج ، اَدحال . (مهذب الاسماء). || کاواکی در زیر آب کند. || کاواکی در عرض پهلوی تک چاه...
-
سرر
لغتنامه دهخدا
سرر. [ س َ رَ ] (ع اِ)خطهای کف دست و شکنهای آن . ج ، اسرار. (ناظم الاطباء). خطوط کف و پیشانی . (اقرب الموارد). || تجویف و کاواکی . (ناظم الاطباء). میان کاواکی چیزی . (ازاقرب الموارد). || آنچه دایه بازبرد از ناف کودک . (مهذب الاسماء). آنچه بریده شود ا...
-
تهیئی
لغتنامه دهخدا
تهیئی . [ ت ُ ] (حامص ) کاواکی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خلاف پری : بباید دانست که باد یا اندر تهیئی اندامی تولد کند چون معده ... و یا اندر میان طبقه ها و لیفهای اندامی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). علامت وی آن است که صرع وقت ...
-
حفرة
لغتنامه دهخدا
حفرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گو. گودال . چاله . چال . کنده . (منتهی الارب ). خندق . کریشک . گودی . مغاک . سوراخ . (غیاث ). حفیرة. کاویده : صدهزاران چون مرا تو ره زدی حفره کردی در خزینه آمدی . مولوی .|| قبر. گور. || حفره ٔ سن ؛ کاواکی دندان . || جای دندان ...
-
قض
لغتنامه دهخدا
قض . [ ق َض ض ] (ع مص ) سفتن مروارید را. (منتهی الارب ). سوراخ کردن آن . (اقرب الموارد): قض اللؤلؤ و الخشب قضاً؛ ثقبه . (اقرب الموارد). || کوفتن . || بریدن و کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قض الوتد؛ قلعه . (اقرب الموارد). || سنگریزه ناک شدن ...
-
قضض
لغتنامه دهخدا
قضض . [ ق َ ض َ ] (ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن . || سنگریزه یا خاک در کاواکی دندان ماندن وقت خوردن طعام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قض فلان من الطعام قضضاً؛ اکله و وقع منه بین اضراسه حصی او تراب ، و عبارة الاساس : قد قضضت الطعام قضضاً؛ اذا اکلت من...
-
بی مغزی
لغتنامه دهخدا
بی مغزی . [ م َ ] (حامص مرکب ) پوکی . تهی میانی . کاواکی . پوچی : تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ . مولوی .مخور صائب فریب فضل از عمامه ٔ زاهدکه در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد. صائب .و رجوع به بی مغز شود. || کم ظرفی . (...
-
مغاکی
لغتنامه دهخدا
مغاکی . [ م َ ] (حامص ) عمق . (دهار). گودی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمق و ژرفی و کاواکی . (ناظم الاطباء): چنان سبک بود گویی باد اندر چیزی کردندی و انگشت بر وی فشاری مغاکی گیرد و چون انگشت برداری مغاک نماند. (هدایة المتعلمین چ متینی ص 604). باز ...
-
تنور
لغتنامه دهخدا
تنور. [ ت َ ] (اِ) لفظی است مشترک میان فارسی و عربی و ترکی بمعنی محل نان پختن . (برهان ) (آنندراج ). جایی که در آن نان پزند. (ناظم الاطباء). محل طبخ نان است و آن خم مانند است ... (انجمن آرا). و آن چیزی میباشد که از گِل سرخ به هیئت خمره ٔ بزرگی بی ته ...