کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاهل قدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاهل قدم
لغتنامه دهخدا
کاهل قدم . [ هَِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) سست قدم . (آنندراج ) : ز اشک صید شد چوب قفس سبزچه شد کاهل قدم صیاد ما را؟ملا آفرین لاهوری (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
کاهل شدن
لغتنامه دهخدا
کاهل شدن . [ هَِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تنبل و سست شدن . تن آسان گشتن : رمز الکاسب حبیب اﷲ شنواز توکل در سبب کاهل مشو.مولوی .
-
کاهل آباد
لغتنامه دهخدا
کاهل آباد. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که دارای 50 تن سکنه است ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
کاهل رو
لغتنامه دهخدا
کاهل رو. [ هَِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) سست رو. آنکه آهسته رود. کندرو : کاهل روی چو باد صبا را ببوی زلف هر دم به قید سلسله در کار میکشی .حافظ.
-
کاهل وار
لغتنامه دهخدا
کاهل وار. [ هَِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) کاهلانه . چون کاهلان : تا باران قوی تر شده کاهل وار برخاستند. (تاریخ بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
فسرده قدم
لغتنامه دهخدا
فسرده قدم . [ف ُ / ف ِ س ُ دَ / دِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) یعنی سست کاهل قدم . (آنندراج ). || ثابت قدم . (آنندراج ).
-
بی همت
لغتنامه دهخدا
بی همت . [ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + همت ) که همت ندارد. فاقد همت . کاهل . (ناظم الاطباء). رجوع به همت شود. || آنکه ثابت قدم نباشد. (آنندراج ). بی ثبات . (ناظم الاطباء) : جناب عشق بلند است همتی حافظکه عاشقان ره بی همتان بخود ندهند. حافظ.|| بد...
-
منبل
لغتنامه دهخدا
منبل . [ مَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار. (از برهان ). کاهل و سست . (غیاث ) (آنندراج ). بیکار و کاهل و تنبل . (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره . (انجمن آرا). سست و ضعیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: «چنان به خاطر می رسد که به معنی...
-
درنگی
لغتنامه دهخدا
درنگی . [ دِ رَ ](ص نسبی ) آهسته کار. بطی ٔ. بطیئة. کاهل . تنبل . مماطله کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کار : برو تا به درگاه افراسیاب درنگی مباش و منه سر به خواب . فردوسی .وز ایدر شوم تازیان تا به گنگ درنگی نه والا بود مرد جنگ . فردوسی .درنگی نبو...
-
ظهیر
لغتنامه دهخدا
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است به غایت اهل و فاضل ودر شاعری مرتبه ٔ عالی دارد چنانکه بعضی از اکابر و افاضل متفقند که سخن او نازکتر و باطراوت ت...
-
جا
لغتنامه دهخدا
جا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مرتفع. نَجد؛ جای بلند. مندح ، معاث ؛ جای فراخ . اَذین ؛ جائی که بانگ نماز از هر جهت در آنجا ...
-
گونه
لغتنامه دهخدا
گونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صورت . لپ ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امث...