کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کام نا کام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
کام ناکام
لغتنامه دهخدا
کام ناکام . (ق مرکب ) این لفظ در مقام لفظی گفته میشود که آن را به عربی البته میگویند. (برهان ). حکم قطعی و بتی که به عربی البته گویند. (از آنندراج ). البته و حکماً بطور لزوم .(ناظم الاطباء). قطعاً. یقیناً. بالبت والیقین . || خواه ناخواه . (ناظم الاطب...
-
جستوجو در متن
-
لب بر لب نهادن
لغتنامه دهخدا
لب بر لب نهادن . [ ل َ ب َ ل َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن لب بر لب دیگری بوسه را : ترنج و سیب لب بر لب نهاده چو در زرین صراحی سرخ باده . نظامی .من جان خویش بر تو فشانم به خرمی گر بر لبم نهی لب شکرفشان خویش . ظهیر فاریابی .کردیم بسی جام لبالب ...
-
ناکام
لغتنامه دهخدا
ناکام . (ص مرکب ، ق مرکب ) نامراد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). (از: نا (نفی ، سلب )+ کام ). (برهان قاطع چ معین ). ناکامیاب . ناکامروا. به کام نارسیده . آنکه بآرزوی خود نرسیده : بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه . فردوسی .نه چون من بود...
-
نارسیده
لغتنامه دهخدا
نارسیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + رسیده (اسم مفعول از رسیدن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعدکتر معین ). آنکه هنوز نرسیده و وارد نشده باشد. (ناظم الاطباء). نرسیده . واصل نشده . نیامده : به رستم چنین گفت گیرم که اوی جوانست و بد نارسیده...
-
نا
لغتنامه دهخدا
نا. (پیشوند) صورت دیگری از ن َ و نه در کلمات : ناآمدن . ناخوردن . ناشنیدن . نابحق . نابکار. نابجا. و کلماتی همچون ناشده . نافرستاده . ناداده . نادیده . ناکرده . نابسوده . ناگفته . نایافته . ناکرد. نافشانده : نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی ناکرده هی...
-
نای
لغتنامه دهخدا
نای . (اِ) نیی باشد که مطربان نوازند و به عربی مزمار خوانند. (برهان قاطع). چوبی میان تهی که آن را می نوازند. (آنندراج ). نی که آن را نوازند. (غیاث اللغات ). نی نوازندگی . (فرهنگ نظام ). نی باشد که می نوازند. (انجمن آرا). نی باشد که مطربان نوازند. (نا...
-
لحن
لغتنامه دهخدا
لحن . [ ل َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). آواز خوش و موزون . ج ، الحان و لحون و فی الحدیث اقرؤاالقرآن بلحون العرب ؛ ای بصوت العرب لابصوت العجم . (منتهی الارب ). آهنگ . شکن . شکن در سرود. کشیدن آواز در سرود. (زمخشری ). راه . راه که برگویند. (السامی ...
-
عنقا
لغتنامه دهخدا
عنقا. [ ع َ ] (اِخ ) همان عنقاء است که در تداول فارسی زبانان همزه ٔ آن مانند سایر الفهای ممدود، به تلفظ درنیاید. سیمرغ . اشترکا. عنقای مغرب . عنقای مغربی . رجوع به عَنْقاء شود : بسان مخلب عنقا پدیدشد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا . منوچهری .ا...
-
ناگه
لغتنامه دهخدا
ناگه .[ گ َه ْ ] (ق مرکب ) ناگهان . ناگهانه . ناگهانی . ناگاه . (آنندراج ). ناگاه . بی خبر. دفعةً. فوراً. بیکبار. غافل . (از ناظم الاطباء). غفلةً. بی مقدمه : شب زمستان بود کپّی سرد یافت کرمک شب تاب ناگه می بتافت . رودکی .اگر با من دگر کاوی خوری ناگه...
-
طلحند
لغتنامه دهخدا
طلحند. [ طَ ح َ ] (اِخ ) پسر مای شاهزاده ٔ هندی . پدر وی مای برادر جمهور پادشاه هندوان بوده که بگفته ٔفردوسی از کشمیر تا مرز چین حکم او را گردن نهاده داشتند و به سندل نشستگاه داشت . مای پیش از رسیدن به سلطنت در دنبر مقر حکمرانی داشت و پس از جمهور جان...
-
برآمدن
لغتنامه دهخدا
برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن ....
-
مردمی
لغتنامه دهخدا
مردمی . [ م َ دُ ] (حامص ) مردم بودن . انسان بودن . بشر بودن . از جنس بشر بودن . بشریت : و مردمان وی از اعتدال مردمی دورند. (حدود العالم ). مردمانی اند از طبع مردمی دورتر. (حدود العالم ).مگر مردمی خیره دانی همی جز این را ندانی نشانی همی . فردوسی .چنی...
-
آهو
لغتنامه دهخدا
آهو. (اِ) (از: آ علامت سلب و نفی به معنی نه و نا + هوک ، به معنی خوب . عیب . نقص . خبط. خطا. ادمان خمر). عیب . نقص . ذمیمه . رذیله . صفت زشت . عوار. مقابل هنر، فضیلت : یک آهوست خان را چو ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش . ابوشکور.خردمند گوید که مر...
-
تمام
لغتنامه دهخدا
تمام . [ ت َ ] (ص ، اِ، ق ) درست و کافی و کامل . (غیاث اللغات ). کافی و بسنده و کامل و بی نقصان . (آنندراج ). درست و کامل و بی عیب . (ناظم الاطباء) : ز نوذر همی گفت هرکس به سام که برگشت از راه نیکی تمام . فردوسی .ابا اسب و ساز و سلیح تمام همه شیرمرد ...