کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامیاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کامیاب
لغتنامه دهخدا
کامیاب . [ کام ْ ] (نف مرکب ) کامروا. (آنندراج ). موفق . نایل بمراد. کام کش : چنانم نماید دل کامیاب که می بینم این کام دل را بخواب . نظامی .خیز بشمشیر صبح سر ببر این مرغ راتحفه ٔ نوروز ساز پیش شه کامیاب . خاقانی .- کامیاب بودن ؛ مراد حاصل کردن . بختی...
-
جستوجو در متن
-
پیروزاختر
لغتنامه دهخدا
پیروزاختر. [ اَ ت َ ] (ص مرکب ) مبارک طالع. کامیاب از بخت .
-
کامور شدن
لغتنامه دهخدا
کامور شدن . [ کام ْ وَ ش ُدَ ] (مص مرکب ) بهره مند و کامیاب گشتن . به کام شدن . || مشهور و نیکنام شدن . (ناظم الاطباء).
-
کامیار
لغتنامه دهخدا
کامیار. [ کام ْ ] (ص مرکب ) آنکه به آرزوی خود رسیده است . نایل . بختیار. مرادمند. کامیاب . بهره مند.
-
ناکامیاب
لغتنامه دهخدا
ناکامیاب . (نف مرکب ) مقابل کامیاب . ناکام . ناکامروا. نابرخوردار. نامتمتع. بی نصیب . محروم . ناموفق . به کام نارسیده .
-
بهره یاب
لغتنامه دهخدا
بهره یاب . [ ب َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) کامیاب و متمتع و بهره مند. (ناظم الاطباء). بهره مند. کامیاب . (فرهنگ فارسی معین ). || آنکه سود و فایده می برد. (ناظم الاطباء). کسی که سود می برد. (فرهنگ فارسی معین ). || بهره دار و شریک . (ناظم الاطباء). شریک . س...
-
کامورشده
لغتنامه دهخدا
کامورشده . [ کام ْ وَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیکنام و نامور گشته . || بهره مندو کامیاب . || مشهور شده . (ناظم الاطباء)
-
هشیاربخت
لغتنامه دهخدا
هشیاربخت . [ هَُ ش ْ ب َ ] (ص مرکب ) بیداربخت . خوشبخت . کامیاب . موفق : وز آنجا خروشی برآورد سخت که ای پور سالار هشیاربخت .فردوسی .
-
پیروزروز
لغتنامه دهخدا
پیروزروز. (ص مرکب ) با روزگاری قرین ظفر. مظفر و منصور. کامیاب و نیکبخت و باسعادت : اقبال و بخت و دولت پیروزروز رافرزند نازنینی پرورده در کنار.سوزنی .
-
فیروز شدن
لغتنامه دهخدا
فیروز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کامیاب شدن . پیروز شدن . (یادداشت مؤلف ) : هر کس که شود به مال دنیا فیروزدر چشم کسان بزرگ باشد شب و روز. خاقانی .رجوع به فیروز شود.
-
بارشد
لغتنامه دهخدا
بارشد. [ رَ ش َ ] (ص مرکب ) مجازاً کامیاب . پیروز. موفق . رستگار : شیر را چون دید کشته ٔ ظلم خودمیدوید او شادمان و بارشد . مولوی .و رجوع به رشد شود.
-
کام انجام
لغتنامه دهخدا
کام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب . کامران .- کام انجامی ؛ کامروائی . کامیابی . کامرانی .و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت . (چهارمقاله ).
-
نفس خای
لغتنامه دهخدا
نفس خای . [ ن َ ف َ ] (نف مرکب ) آن که بازمی دارد و قطع می کند تنفس و تکلم را. (ناظم الاطباء). نفس گسل . (از آنندراج ) : ز دردهای نفس خای کامران بخروشم ز غصه های جگرکاو کامیاب بگریم .ظهوری (از آنندراج ).
-
نوابین
لغتنامه دهخدا
نوابین . [ ن َ ] (ص )آنکه رغبت و میل به کامیابی دارد. آراسته و مرتب . کامیاب و بهره مند و شادمان و خرسند. گل و شکوفه (؟). (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 391 شود.