کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کامگار
لغتنامه دهخدا
کامگار. (اِ) (گُل ِ...) قسمی گل سرخ ، یعنی سوری بسیار سرخ . (از ناظم الاطباء). منسوب به احمدبن سهل یکی از اصیلان عجم و نبیره ٔیزدجرد شهریار و از جمله ٔ دهگانان جیرنج از دیهای بزرگ مرو، و جد احمد کامگار نام بود. و به مرو گلی است که بدو باز خوانند گل ک...
-
کامگار
لغتنامه دهخدا
کامگار. (اِخ ) جد احمدبن سهل از اصیلان ایران و نبیره ٔ یزدگرد شهریار. رجوع به ص 395 و 403 شرح احوال و اشعار رودکی و زین الاخبار شود.
-
کامگار
لغتنامه دهخدا
کامگار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام یکی از طیور یا سباع شکاری که بغایت صیاد و شکاری می باشد. (برهان ). || هر سباع و مرغ شکاری که همه چیز گیر باشد. (از برهان ) (از فرهنگ سروری نسخه ٔ میرزا). هر مرغ شکاری دلیر گیرنده . (یادداشت مؤلف ).
-
کامگار
لغتنامه دهخدا
کامگار.(ص مرکب ) مقابل ناکام . (مجمل اللغة). آنکه همه ٔ آرزوهای خود را به انجام میرساند. سعادتمند و نیک بخت . (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب اقبال . (برهان ). موفق . کامیاب . نایل بمقصود. کامکار. بختیار. دلشاد. دولت یار. مقبل . مسعود : یکی آرزو خواهم از...
-
واژههای مشابه
-
کامگار شدن
لغتنامه دهخدا
کامگار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن .به مقصود و آرزو رسیدن . نایل آمدن . کامیاب و مقضی المرام گشتن . غلبه یافتن . چیره شدن بر کسی : بر آن لشکر آنگه شود کامگارکه بگشایداز بند اسفندیار. فردوسی .شوی بر تن خویش بر کامگاردلت شاد گردد چو خرم به...
-
کامگار کردن
لغتنامه دهخدا
کامگار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزمند کردن . غالب و چیره ساختن . مسلط کردن : چه کردن زبان بر بدی کامگارچه در آستین داشتن گرزه مار.اسدی .
-
کامگار گشتن
لغتنامه دهخدا
کامگار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به مراد و آرزو رسیدن . پیروزی یافتن : چون نخواهد بود گامی کام دل همراه توپس تو بر هر آرزو انگار گشتی کامگار. عطار.و رجوع به کامگار و کامگار شدن شود.
-
جستوجو در متن
-
کامکار
لغتنامه دهخدا
کامکار. (ص مرکب ) کامگار. رجوع به کامگار شود.
-
کامگر
لغتنامه دهخدا
کامگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) مخفف کامگار. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به کامگار در همین لغت نامه شود.
-
ناکامگار
لغتنامه دهخدا
ناکامگار. (ص مرکب ) مقابل کامگار. ناکام . ناکامروا. ناکامیاب .- ناکامگار کردن : پر کام و آرزو دل بیچاره ٔ مراناکامگار کرد دل کامگار او.فرخی .
-
کامکار
لغتنامه دهخدا
کامکار. (اِ) قسمی از گل سرخ که بشدت سرخی دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به کامگار شود.
-
کامگاریان
لغتنامه دهخدا
کامگاریان . (اِخ ) اخلاف کامگار جد احمدبن سهل که خدمت طاهریان میکردند. (شرح احوال و اشعار رودکی ص 395).
-
مکاسر
لغتنامه دهخدا
مکاسر. [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ مَکِسر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای شکستن . مواضع شکست . شکستگیها : وهنی که روزگار جبر مکاسر آن به دست جباران کامگار واکاسره ٔ روزگار نتواند کرد، بر ایشان افکندند. (مرزبان نامه ). و رجوع به مکسر شود.