کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامران میرزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کامران میرزا
لغتنامه دهخدا
کامران میرزا.(اِخ ) فرزند بابر شاه و برادر همایونشاه هندی . از طرف همایونشاه در سال 937 هَ .ق . والی کابل و قندهار و غزنین شد و در سال 956 هَ .ق . که قصد حجاز کرده بود در راه درگذشت . طبع شعر داشت و بیت زیر از اوست :چشم بر راه تو داریم شد ایامی چندوق...
-
واژههای مشابه
-
کامران بودن
لغتنامه دهخدا
کامران بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) کامروا و موفق بودن . پیروز و غالب بودن : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران . فردوسی .کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن . فرخی .تو کامران باش و دشمن توسرگشته و مستمند و بدکام . فرخی .جاو...
-
کامران شدن
لغتنامه دهخدا
کامران شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کامروا گشتن . به آرزو رسیدن . پیروز شدن : هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان . فردوسی .که با او به ایران برآویختی چو او کامران شد تو بگریختی . فردوسی .نگاه کن که در این خیمه ٔ چهار ستون چو خسروان ز...
-
کامران آباد
لغتنامه دهخدا
کامران آباد. (اِخ ) دهی از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان . واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری صیدآباد و 4هزارگزی ایستگاه سرخده . ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل دارای 75 تن سکنه میباشد فارسی زبانند از قنات مشروب میشود محصولاتش غلات ، حبوبات ...
-
کامران کردن
لغتنامه دهخدا
کامران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . سعادتمند کردن . کامروا کردن . به آرزو رساندن : خسرو مشرق جلال الدین که کردذوالجلالش کامران مملکت . خاقانی .گفتم کیم دهان و لبت کامران کنندگفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند.حافظ.
-
جستوجو در متن
-
امیرکبیر
لغتنامه دهخدا
امیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) لقب کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه بود. رجوع به کامران میرزا شود.
-
چاکر بیگ کولابی
لغتنامه دهخدا
چاکر بیگ کولابی . [ ک َ ب َ گ ِ ] (اِخ ) مردی از اهالی «کولاب » (ولایتی در افغانستان ) که در سال 957 هَ . ق . با «میرزا کامران » (شاهزاده ای از سلسله ٔ شاهان افغانی ) از در مخالفت درآمد ومیرزا عسکری نامی را که میرزا کامران به جنگ وی فرستاده بود شکست ...
-
امیرکبیر
لغتنامه دهخدا
امیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) امیر بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ). || در عهد قاجاریه عنوان ارجمندی بود که ببعضی از صاحب منصبان عالی قدر داده شده ، مانند کامران میرزا و میرزا تقی خان اتابک . (فرهنگ فارسی معین ).
-
گویای تبریزی
لغتنامه دهخدا
گویای تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) (میرزا کامران ) متخلص به گویا برادر میرزا داراب جویا و شاگرد سامری تبریزی است . از ولادت و وفات او اطلاعی در دست نیست و گویا صاحب دیوان و مثنوی است و دیوان او به نام «بندگی نامه » معروف است . (دانشمندان آذربایجان ص 2...
-
بابوس بیک
لغتنامه دهخدا
بابوس بیک . [ ب ُ ب َ ] (اِخ ) یکی از جنگجویان قلعه ٔ ظفر کابل که با همایونشاه پادشاه افغانستان میجنگیدند: ... میرزای مذکور [میرزا کامران حاکم قندهار] از ازبکان مدد طلبید. چون از ایشان نومید شد بغایت مضطرب گشته از در عجز درآمد و رخصت مکه ٔ معظمه درخو...
-
نایب السلطنه
لغتنامه دهخدا
نایب السلطنه . [ ی ِ بُس ْ س َ طَن َ ] (اِخ ) لقب کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه قاجاراست ، وی پدرزن محمدعلی شاه و وزیر جنگ او بود و با مشروطه خواهان نظر خوبی نداشت و محمدعلی شاه را به برانداختن مجلس شورای ملی تشجیع و تحریض میکرد. وی به سال 1272 هَ ....
-
قاسم کاهی
لغتنامه دهخدا
قاسم کاهی . [ س ِ م ِ ] (اِخ ) مولانا ابوالقاسم نجم الدین کابلی . از شاگردان عبدالرحمان جامی است . پدرش از ملازمان اردوی امیر تیمور بود. وی در کابل به دنیا آمد. در ملازمت میرزا کامران برادر همایونشاه به حج رفت . بعد از بازگشت به هرات و مرگ میرزا کامر...
-
خدادوست
لغتنامه دهخدا
خدادوست . [ خ ُ ] (اِخ ) وی پسر مصاحب بیگ افغانی است . در جنگی که بحوالی قلعه ٔ ناحیه ٔ النگ افغانستان اتفاق افتاد و همایون شاه پادشاه بابری هندوستان قصد حمله به این قلعه کرد، میزرا کامران که قبلاً بر قلعه دست یافته بود سه پسر خردسال ناموس بیگ را بقت...