کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کالو
لغتنامه دهخدا
کالو. (اِ) بدن و تن . کالوب . || نمونه . || نقشه . || قالب . || غضروف . || هرچیز نارسیده . (ناظم الاطباء). بمعنی اخیر ظاهراً صورت دیگری از کالک و کاله است . رجوع به کالوب شود.
-
کالو
لغتنامه دهخدا
کالو. (اِ) کالوخ . (آنندراج ). رجوع به کالوخ شود.
-
کالو
لغتنامه دهخدا
کالو. (اِخ ) کالوی . نام پهلوان تورانی : چو کالو بدید اندر آمد به پشت یکی گرز و یک تیغ هندی به مشت .فردوسی .
-
کالو
لغتنامه دهخدا
کالو. [ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) از کلاه فارسی . قسمی کلاه پلیس .
-
جستوجو در متن
-
کالوب
لغتنامه دهخدا
کالوب . (اِ) تن و بدن . || نقشه . || نمونه . || صورت . || قالب . (ناظم الاطباء). کالو. رجوع به کالو شود.
-
کالوی
لغتنامه دهخدا
کالوی . (اِخ ) نام پهلوان تورانی . (فرهنگ شاهنامه ). رجوع به کالو در همین لغت نامه و فهرست ولف شود.
-
کالوخ
لغتنامه دهخدا
کالوخ . (اِ) گیاهی باشد بدبوی . (برهان ). گیاهی باشد در غایت بدبوئی . (فرهنگ جهانگیری ). || گندناست و آن سبزیی باشد که خورند. (برهان ). گندنا باشد و آن را کالو نیز گویند. (آنندراج ). کراث است که به فارسی گندنا نامند. (از فهرست مخزن الادویه ). تره : گ...
-
کالون
لغتنامه دهخدا
کالون . (اِخ ) شهری است به خراسان از توابع بادغیس ، حمداﷲ مستوفی آرد: بادغیس از اقلیم چهارم طولش از جزایر خالدات «صه ل » و عرض از خط استوا «له ک ». قصبات کوه نقره و کوه غنابادو بزرگترین و بست و لب و حاد و از کایرون و کالون ودهستان از توابع آن است . (...
-
کرکرانک
لغتنامه دهخدا
کرکرانک . [ک َ ک َ ن َ ] (اِ) استخوان نرمی باشد که آن را به عربی غضروف خوانند. (برهان ). استخوان نرمی که بخایند و آن را کُرکُر نیز گویند به عربی غضروف خوانند. کرکرک . (از آنندراج ). کرکری . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). چرند. چرندو. کالو. کرجن . (ناظم ...
-
نقشه
لغتنامه دهخدا
نقشه . [ ن َ ش َ / ش ِ ] (اِ) صفحه ٔ کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده می نمایانند و خاکا و خاکه و کالو و ورنداز و کالوب و کارنامه و گرنامه و نمونه نیز گویند. (ناظم الاطباء). طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه ٔ کاغذ رسم کند ت...