کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کالفته
لغتنامه دهخدا
کالفته . [ ل ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پریشان . (برهان ) (آنندراج ). شیدا و دیوانه مزاج . (برهان ). دیوانه منش . آشفته . (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) : فرود آید ز پشتش پور ملعون شده کالفته چون خرسی خشینه . لبیبی .ترا علت جهل کالفته کردکزین صعبتر نیست چیز...
-
جستوجو در متن
-
کالفه
لغتنامه دهخدا
کالفه . [ ل ُ ف َ / ف ِ ] (ن مف ) بمعنی کالفته است که آشفته و شیدایی باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ج 2 ورق 258).
-
خشینه
لغتنامه دهخدا
خشینه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر چیز سیاه رنگ مایل بکبودی .(از برهان قاطع). چرمه رنگ (نسخه ای از اسدی )، رنگی بود میان کبود و سیاهی (نسخه ای از اسدی ) : کوهسار خشینه را به بهارکه فرستد لباس حورالعین . کسائی .فرودآید ز پشتش پور ملعون شده کالفته چون خ...
-
آشفته
لغتنامه دهخدا
آشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازدبرق تیر است مر اورا مگر و رخش کمان . فرالاوی .بگفت آنچه خاقان بدو گفته بودکه از کین آن کشته آ...
-
ملعون
لغتنامه دهخدا
ملعون . [ م َ ] (ع ص ) نفرین کرده . ج ، ملاعین . (مهذب الاسماء). رانده و دورکرده از نیکی و رحمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رانده شده و دورشده از نیکی و خوارشده و دشنام داده شده .(از اقرب الموارد). لعنت شده و دورشده از رحمت خدا ورانده شده . (ناظم ال...
-
خرس
لغتنامه دهخدا
خرس . [ خ ِ ] (اِ)چارپایی گوشت خوار و بسیار پشم آلود از طایفه ٔ ماشیةالخفیة. (از ناظم الاطباء). بهندی آزاریچهه گویند. (ازغیاث اللغات ). در حاشیه ٔ برهان چ معین آمده است : پهلوی xirs [ ars «یونکر 120» ]، اوستا shaخ ar، پارسی باستان arsha (در arshama) ...
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...