کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافِ انرژی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کاف
لغتنامه دهخدا
کاف . (اِ) بمعنی شکاف و تراک باشد. (فرهنگ اسدی ) (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ) : ز آهیختن تیغها از غلاف کُه ِ کاف را در دل افتاد کاف . فردوسی (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || درز. رخنه . لا. لای : بیامد قلون تا بنزدیک درز کاف در خانه بنمود سر. فردوسی...
-
کاف
لغتنامه دهخدا
کاف . (اِ) نام حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی بعد از «ق » و قبل از «گ » فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد. رجوع به «گ » شود:در تو تا کافی بود از کافران جای گند و شهوتی چون کاف ران .مولوی .
-
کاف
لغتنامه دهخدا
کاف . (اِخ ) حصار استواری است در سواحل جام نزدیک حبلة که در دوران تسلط فرنگ به مردی که او را ابن عمرون میگفتند تعلق داشت . (معجم البلدان ). || کوهی است . (در منتهی الارب به ماده ٔ ک و ف مراجعه شود).
-
کاف
لغتنامه دهخدا
کاف . [ فِن ] (ع ص ) در عربی بمعنی کفاف و کافی باشد. (برهان ) (منتهی الارب ). || کارگذار. (منتهی الارب ). || به اصلاح آرنده میان مردمان . (مهذب الاسماء). || بسنده . (منتهی الارب ).
-
کاف
لغتنامه دهخدا
کاف . [ کاف ف ] (ع ص ) بازدارنده . (المنجد). || شتر ماده که دندانهای او سابیده باشد. (برهان ) (المنجد).
-
کوه کاف
لغتنامه دهخدا
کوه کاف . (نف مرکب ) کوه کافنده . شکافنده ٔ کوه . (فرهنگ فارسی معین ) : بدان گونه زد نعره ای کوه کاف که سیمرغ لرزید در کوه قاف .اسدی (فرهنگ فارسی معین ).
-
پیرس کاف
لغتنامه دهخدا
پیرس کاف . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) دستگاهی که بوسیله ٔ نیروی بخار حرکت کند. نام اولی کشتی بخار.
-
کاف ران
لغتنامه دهخدا
کاف ران . [ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکافی که قریب بن ران است و این کنایه از فرج است . (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 52) : تا تو دربند زری چون کافران جای گند و شهوتی چون کاف ران . مولوی .رجوع به کاف شود.
-
کاف لولاک
لغتنامه دهخدا
کاف لولاک . [ ف ِ ل َ ] (اِخ ) لقبی که عرفا به محمد (ص ) داده اند. اشاره است به سرور کاینات صلوات اﷲ علیه و آله و سلم . (آنندراج ) (برهان ).
-
کاف مسطح
لغتنامه دهخدا
کاف مسطح . [ ف ِم ُ س َطْ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لولیان (لوطیان ) فرج . (آنندراج از بهار عجم ) : خامه اش کامد کلید مخزن اسرار کون ساخت آن کاف مسطح قفل گنج شایگان .ظهوری (از آنندراج ).
-
کاف دران
لغتنامه دهخدا
کاف دران . [ دَ ] (اِ) لسان الثور. (تذکره ٔ ضریر انطاکی جزء اول ) و ظاهراً تصحیف گاوزبان باشد. (یادداشت مرحوم مؤلف ). رجوع به لسان الثور و گاو زبان در این لغت نامه شود.
-
کاف و لام
لغتنامه دهخدا
کاف و لام . [ ف ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از کل است که کچل هم گویند. (برهان ). || کنایه از گزاف و لاف است چه از گاف مراد گزاف و از لام لاف باشد. و ظاهراً بدین معنی مصحف گاف و لام باشد. دروغ . کذب . (برهان ). || کنایه از لهو و لعب هم هست . (برهان ).
-
کاف و نون
لغتنامه دهخدا
کاف و نون . [ ف ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از لفظ کن که کلمه ٔ عربی است امر به معنی شو یعنی موجود شو از کان یکون . اول حق تعالی کن گفت قلم پیدا گردید بعد قلم به حکم الهی همه ٔ اشیاء وجود پیدا کرد و قلم عبارت از عقل و حقیقت محمدی است . (آنندراج ) (غیاث ). ا...