کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) لقب ابوالفرج رونی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) لقب شیخ محمدبن یوسف . او راست «الحصن والجنة علی عقیدة اهل السنة» شرحی است بر کتاب غزالی در پند و نصیحت و در 1324 در بولاق ضمیمه السیف الیمانی طبع شده است . (از معجم المطبوعات 1547).
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) یکی از کتابهای چهارگانه یا اصول اربعه ٔ مذهب شیعه که روایتهای شیعه در آن فراهم آمده . مؤلف این کتاب محمدبن یعقوب کلینی است و در 329 هَ .ق . درگذشته است . (فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 2).
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (ع ص ) بسنده و بی نیاز کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وافی . شافی . حسب : ترتیبی و نظامی نهاده که سخت کافی و شایسته . (تاریخ بیهقی ص 382).کف کافیش بحری از جود است طبع صافیش گنجی از حکم است . مسعودسعد.اهل تمیز را اندک از بسیار کافی ...
-
کافی اردوبادی
لغتنامه دهخدا
کافی اردوبادی . [ ی ِ اُ ] (اِخ ) از شعرای دوره ٔ صفویه و منشی شاه طهماسب و از میرزایان اردوباد است که در شعر و انشاء مهارتی داشته است ، بیت زیر از اوست :برد سودای تو صبر از دل سودائی من گشت بی صبری من موجب رسوائی من .(از صبح گلشن ).
-
کافی اسلام
لغتنامه دهخدا
کافی اسلام . [ اِ ] (اِخ ) نام ایلچی میرزا اسکندر پسر شاهرخ پسر امیر تیمور گورکان . و حامل مکتوب این امیرزاده مبنی بر مخالفت با پدر و انقیاد از او به امراء حوالی اصفهان و خراسان . وی بدست ملک قطب الدین حاکم سیستان مقید شد و به نزد میرزا فرزند شاهرخ س...
-
کافی بافی
لغتنامه دهخدا
کافی بافی . (اِخ ) دهی است از روستاهای چهاردانگه هزار جریب بمازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 165).
-
کافی بودن
لغتنامه دهخدا
کافی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) بس بودن و کفایت کردن . (ناظم الاطباء).
-
کافی خراسان
لغتنامه دهخدا
کافی خراسان . [ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) رجوع به کافرک شود.
-
کافی ریخی
لغتنامه دهخدا
کافی ریخی . [ ی ِ ] (اِخ ) وزیر علاءالدین محمدبن تکش به نیشابور بود و مغولان او را در ماه صفر سنه ٔ 618 هَ .ق . بکشتند. رجوع به «ریخ » در معجم البلدان شود.
-
کافی همدانی
لغتنامه دهخدا
کافی همدانی . [ ی ِ هََ م َ ] (اِخ ) کافی ظفر همدانی از شاعران بزرگ ایران در عهد سلجوقیان است . عوفی نام او را در شمار شاعران آل سلجوق در عراق آورده و وی را از معاصران ملکشاه دانسته است اگرچه این ملکشاه را که کافی ظفر معاصر او بود ملکشاه بن آلب ارسلا...
-
کافی هندی
لغتنامه دهخدا
کافی هندی . [ ی ِ هَِ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای هندوستان بنام کفایت علی از اهل مرادآباد.منظومه ٔ «بهار خلد» از اوست . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
کافی آباد
لغتنامه دهخدا
کافی آباد. (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نایین . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
کافی آباد
لغتنامه دهخدا
کافی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان کذاب بخش خضرآباد شهرستان یزد که در2هزارگزی باختر خضرآباد و 8هزارگزی راه نوشان واقع شده است . کوهستانی و معتدل و مالاریاخیز است . تعداد سکنه ٔ آن 277 تن و آبش از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی آن زراعت و صنایع دستی ...