کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافور ریاحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافور ریاحی
لغتنامه دهخدا
کافور ریاحی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور رباحی شود.
-
واژههای مشابه
-
گوارش کافور
لغتنامه دهخدا
گوارش کافور. [ گ ُ رِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت ضعف معده و هاضمه و بلغم غلیظ و خفقان نافع است . زنجبیل ، فلفل ، دارفلفل ، دارچینی ، قرفه ، ساذج هندی ، جوزبوا، صندل زرد و عودالبلسان ، هیل ، بسباسه ، قرنفل ، نارمشک ، طالیسفر، سعد، طباشیر، عود ...
-
کافور اخشیدی
لغتنامه دهخدا
کافور اخشیدی . [ رِ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اخشیدی امیر مشهور که دوست متنبی بود قبل ازامارت برده بود، و اخشید ملک مصر در سال 312 هَ .ق .او را خرید و آزاد کرد و بهمین مناسبت باخشیدی منسوب گردید. بعلت فطنت و ذکاوت و حسن سیاستی که داشت پیش او ترقی کرد تا ...
-
کافور اسپرم
لغتنامه دهخدا
کافور اسپرم . [ رِ اِ پ َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اقحوان . عبوثران . کافور اسفرم . عبیثران . فریق المسک . (مهذب الاسماء). ریحان کافوری : و قوت او [ قوت بهار، عین البقر ] چون قوت کافور اسپرم است که اقحوان خوانندش . (الابنیة عن حقایق الادویه ). ر...
-
کافور اسفرم
لغتنامه دهخدا
کافور اسفرم . [ رِ اِ ف َ رَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور اسپرم شود.
-
کافور جودانه
لغتنامه دهخدا
کافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص 258). کافور رباحی . رجوع به کافور و کافور رباحی شود.
-
کافور خوردن
لغتنامه دهخدا
کافور خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زایل شدن رجولیت . (برهان ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 284). || کنایه از ترک مردانگی . نامرد شدن : چو با لشکر فور کردم نبردز مردانگی فور کافور خورد.نظامی .
-
کافور دادن
لغتنامه دهخدا
کافور دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ضعیف کردن غریزه ٔ جنسی : ز مغز دشمن کافور داده گردون راکه روز صلح نگردد به فتنه آبستن .نظامی .
-
کافور عملی
لغتنامه دهخدا
کافور عملی . [ رِ ع َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند. رجوع به کافور شود.
-
کافور قنصوری
لغتنامه دهخدا
کافور قنصوری . [ رِ ق َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا قیصوری . کافور منسوب به قنصور و از نیکوترین نوع کافور است . (اختیارات بدیعی ). رجوع به کافور شود.
-
کافور قیصوری
لغتنامه دهخدا
کافور قیصوری . [ رِ ق َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور قنصوری شود.
-
کافور کاسه
لغتنامه دهخدا
کافور کاسه . [ رِ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب غلیظ چوب کافور است که پس از جوشانیدن آن بدست آید. در فلاحت نامه آمده است : چون چوب کافور بجوشانند هر چه کف آن است کافور رسیده ٔ بغایت سبک و نیکو باشد و آنچه میانه است هم نیکو باشد و آنچه آب زی...
-
کافور گستردن
لغتنامه دهخدا
کافور گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ]مص مرکب ) کنایه از ریخته شدن برف است . (آنندراج ).
-
کافور مظفری
لغتنامه دهخدا
کافور مظفری . [ رِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) معروف به حریری که در سال 700 هَ .ق . رئیس بزرگان خدمه در مدینه ٔ شریفه بود. آثاری خوب از او بجا مانده از آنجمله مغاره ای است در باب السلام که به سال 706 هَ . ق . احداث کرده است . (از الدررالکامنه ).