کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کافور عملی
لغتنامه دهخدا
کافور عملی . [ رِ ع َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند. رجوع به کافور شود.
-
کافور قنصوری
لغتنامه دهخدا
کافور قنصوری . [ رِ ق َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا قیصوری . کافور منسوب به قنصور و از نیکوترین نوع کافور است . (اختیارات بدیعی ). رجوع به کافور شود.
-
کافور قیصوری
لغتنامه دهخدا
کافور قیصوری . [ رِ ق َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور قنصوری شود.
-
کافور کاسه
لغتنامه دهخدا
کافور کاسه . [ رِ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب غلیظ چوب کافور است که پس از جوشانیدن آن بدست آید. در فلاحت نامه آمده است : چون چوب کافور بجوشانند هر چه کف آن است کافور رسیده ٔ بغایت سبک و نیکو باشد و آنچه میانه است هم نیکو باشد و آنچه آب زی...
-
کافور گستردن
لغتنامه دهخدا
کافور گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ]مص مرکب ) کنایه از ریخته شدن برف است . (آنندراج ).
-
کافور مظفری
لغتنامه دهخدا
کافور مظفری . [ رِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) معروف به حریری که در سال 700 هَ .ق . رئیس بزرگان خدمه در مدینه ٔ شریفه بود. آثاری خوب از او بجا مانده از آنجمله مغاره ای است در باب السلام که به سال 706 هَ . ق . احداث کرده است . (از الدررالکامنه ).
-
کافور معمری
لغتنامه دهخدا
کافور معمری . [ رِ م ُ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) از خدام مورد اعتماد سلطان محمود غزنوی بوده است ، و او را همراه عبدالجبار برای آوردن دختر امیر گرگان از نشابور به آنجا فرستادند : و دانشمند بوالحسن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعدباعبدالجبار نامزد شد و کا...
-
کافور موتی
لغتنامه دهخدا
کافور موتی . [ رِ م َ تا ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نوعی از کافور کدر که غیر شفاف است . قسم ناصاف کافور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کافور شود.
-
کافور ناساخته
لغتنامه دهخدا
کافور ناساخته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازکافور خالص است . (آنندراج ). کافور خام : یکی خرمن از سیم بگداخته یکی خانه کافور ناساخته .نظامی .
-
کافور هندی
لغتنامه دهخدا
کافور هندی . [ رِ هَِ ] (اِخ ) از حجار روایت دارد. (از الدررالکامنة).
-
کافور یهود
لغتنامه دهخدا
کافور یهود. [ رِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریحان الکافور. کافوریه . اقحوان . رجوع به کافور یهودیه شود.
-
کافور یهودی
لغتنامه دهخدا
کافور یهودی . [ رِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافوربویه . ریحان الکافور. سوسن . رجوع به مفردات ابن بیطار و کافوربویه لغت نامه شود.
-
کافور یهودیه
لغتنامه دهخدا
کافور یهودیه . [ رِ ی َ دی ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ریحان الکافور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کافور یهود و کافور یهودی شود.
-
کافور خشک
لغتنامه دهخدا
کافورخشک . [ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافور خشک شده و پرورده شده . مقابل دهن الکافور : می و عود و عنبر ز کافور خشک هم از دیبه و فرش و دینار و مشک . فردوسی .می و عنبر و عود و کافور خشک هم از فرش دیبا و دینار و مشک . اسدی . || کنایه از کاغذ : ر...
-
گرد کافور
لغتنامه دهخدا
گرد کافور. [ گ َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از موی سفید است : اندوده رخش زمان بزرآب آلوده سرش به گرد کافور.ناصرخسرو.