کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (اِخ ) (جبال الَ ...) رشته کوههایی است در چین که بعلت وفور درخت کافور به این نام خوانده شده است . (نخبةالدهر دمشقی ص 152).
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند 7هزارگزی شمال خاوری قاین کوهستانی و گرمسیر است . آبش از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات و شلغم ، و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است . راههایش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)...
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (اِخ ) دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند 83هزارگزی شمال خاوری قاین کوهستانی و گرمسیر است سکنه ٔ آن 65 تن است . زمینش از آب چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و شلغم . و شغل سکنه ٔ آن زراعت و مالداری است راههایش مالرو است . (از فرهن...
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (اِخ ) نام پادشاهی بوده است بیدادگر و آدمیخوار و رستم بن زال او را گرفته و به جهنم واصل کرد. (برهان ) (آنندراج ) : بپوشید کافور خفتان جنگ همه شهر با او بسان پلنگ . فردوسی .بر آویخت کافور با گستهم درآمیختند آن دو لشکر بهم . فردوسی .چنین گفت کاف...
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (اِخ ) نام چشمه ای است در بهشت . (منتهی الارب ) (غیاث ) (ترجمان علامه ) (مهذب الاسماء) : ما مست شراب ناب عشقیم نه تشنه ٔ سلسبیل و کافور.سعدی .
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (ع اِ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی خوش . (اقرب الموارد). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود...
-
واژههای مشابه
-
گوارش کافور
لغتنامه دهخدا
گوارش کافور. [ گ ُ رِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت ضعف معده و هاضمه و بلغم غلیظ و خفقان نافع است . زنجبیل ، فلفل ، دارفلفل ، دارچینی ، قرفه ، ساذج هندی ، جوزبوا، صندل زرد و عودالبلسان ، هیل ، بسباسه ، قرنفل ، نارمشک ، طالیسفر، سعد، طباشیر، عود ...
-
کافور اخشیدی
لغتنامه دهخدا
کافور اخشیدی . [ رِ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اخشیدی امیر مشهور که دوست متنبی بود قبل ازامارت برده بود، و اخشید ملک مصر در سال 312 هَ .ق .او را خرید و آزاد کرد و بهمین مناسبت باخشیدی منسوب گردید. بعلت فطنت و ذکاوت و حسن سیاستی که داشت پیش او ترقی کرد تا ...
-
کافور اسپرم
لغتنامه دهخدا
کافور اسپرم . [ رِ اِ پ َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اقحوان . عبوثران . کافور اسفرم . عبیثران . فریق المسک . (مهذب الاسماء). ریحان کافوری : و قوت او [ قوت بهار، عین البقر ] چون قوت کافور اسپرم است که اقحوان خوانندش . (الابنیة عن حقایق الادویه ). ر...
-
کافور اسفرم
لغتنامه دهخدا
کافور اسفرم . [ رِ اِ ف َ رَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور اسپرم شود.
-
کافور جودانه
لغتنامه دهخدا
کافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص 258). کافور رباحی . رجوع به کافور و کافور رباحی شود.
-
کافور خوردن
لغتنامه دهخدا
کافور خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زایل شدن رجولیت . (برهان ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 284). || کنایه از ترک مردانگی . نامرد شدن : چو با لشکر فور کردم نبردز مردانگی فور کافور خورد.نظامی .
-
کافور دادن
لغتنامه دهخدا
کافور دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ضعیف کردن غریزه ٔ جنسی : ز مغز دشمن کافور داده گردون راکه روز صلح نگردد به فتنه آبستن .نظامی .
-
کافور رباحی
لغتنامه دهخدا
کافور رباحی . [ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است . (منتهی الارب ). نوعی از کافور که به پاره های نمک شبیه است . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). کافور ریاحی . ریاحی گویند به علت رائحه ای که از آن برمیخیزد و بعضی گفته اند رباحی درست است و ...