کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافة
لغتنامه دهخدا
کافة. [ کاف ْ ف َ ] (ع ص ) مؤنث کاف ّ. بازدارنده . رجوع به کاف ّ و ماده ٔ بعد شود.
-
کافة
لغتنامه دهخدا
کافة. [ کاف ْ ف َ ] (ع ق ) بمعنی همه ، صاحب «مزیل الاغلاط» نوشته است که این لفظ در عربی منون استعمال شود، لیکن در فارسی بی تنوین (و با کسره ٔ اضافه ) آید. (آنندراج ) (غیاث ). همگی . جمیع. (ترجمان القرآن تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 76) (ناظم الاطباء). کل...
-
واژههای مشابه
-
کافه
لغتنامه دهخدا
کافه . [ ف ِ ] (فرانسوی ، اِ) قهوه . میوه ٔ درخت قهوه . || قهوه خانه ، جای عمومی برای نشستن و صرف قهوه و چای و غیره . رجوع به قهوه خانه شود.
-
کافه
لغتنامه دهخدا
کافه . [ ف ِه ْ ](ع اِ) رئیس و مهتر لشکر. (المنجد) (منتهی الارب ).
-
کافه رستوران
لغتنامه دهخدا
کافه رستوران . [ ف ِ رِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) جای عمومی برای صرف غذا و نوشابه . رجوع به رستوران شود.
-
کافه چی
لغتنامه دهخدا
کافه چی . [ ف ِ ] (اِ مرکب ) (از: کافه + چی ) صاحب قهوه خانه . قهوه خانه دار.
-
قلعه کافه
لغتنامه دهخدا
قلعه کافه . [ ق َ ع َ ف َ ] (اِخ ) از دههای کوهسار است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 172 شود.
-
برگ کافه
لغتنامه دهخدا
برگ کافه . [ ب َ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) (از: برگ ، ورق + کافه ، مخفف کافنده به معنی شکافنده ) کافنده ٔ برگ . نوعی آفت گوزبن . (یادداشت دهخدا).
-
قلعه کافه ولی
لغتنامه دهخدا
قلعه کافه ولی . [ ق َ ع َ ف َ ؟ ] (اِخ ) یکی از دههای عمده ٔ کوهساراست . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 115).
-
واژههای همآوا
-
کافت
لغتنامه دهخدا
کافت . (مص مرخم ) کافتن . شکافتن : سپاهی که دارد سر از شه دریغبباید همی کافت آن سر به تیغ.رودکی (ص 1168).
-
کافت
لغتنامه دهخدا
کافت . [ف ِ ] (اِخ ) سمجی است جای باش دزدان که در آنجا متاع خود را نگاه میدارند و فراهم آرند. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ژتن
لغتنامه دهخدا
ژتن . [ ژِ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) قطعه ٔ عاجین یا فلزین یا کائوچوکی و غیره که بجای پول در قمارها یا کافه ها بکار دارند.