کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاص
لغتنامه دهخدا
کاص . (اِ) پیمانه باشد و به زبان پهلوی جامه را نیز گویند. (لغت فرس چ اقبال ص 227 از حاشیه ٔ نسخه ٔ اسدی نخجوانی ).
-
کاص
لغتنامه دهخدا
کاص . [ کاص ص ] (ع ص ) بسیار حریص و بسیار آز. || شتاب رو. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
کعس
لغتنامه دهخدا
کعس . [ ک َ ] (ع اِ) استخوان انگشت دست و پا. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، کعاس . || استخوان پیوند میانی از سه پیوند انگشتان . ج ، کعاس . || هریک از استخوان دست وپای . ج ، کعاس . || استخوان دست و پای گوسفند و گاو. (منتهی ال...
-
کعص
لغتنامه دهخدا
کعص . [ ک َ ] (ع مص ) خوردن و بسیار خوردن و آشامیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). لغتی است در کأصه . رجوع به کأصه شود.
-
کاث
لغتنامه دهخدا
کاث . (اِخ ) کاج . کاظ. (اعلام المنجد). از شهرهای خوارزم و از قلاع خمسه ٔ آن بوده . سابق آبادی تمام داشته اکنون حد وسط است . نیز رجوع به لغت کات شود.
-
کاث
لغتنامه دهخدا
کاث . (پسوند) مزید مؤخر امکنه = کث = کت : نوزکاث .
-
کاث
لغتنامه دهخدا
کاث . [ کاث ث ] (ع اِ) آنچه بروید از دانه های افتاده وقت درو. (منتهی الارب ). اسم غله ٔ خرد است . (فهرست مخزن الادویه ). غله ٔ خودروی . (مهذب الاسماء).
-
کاس
لغتنامه دهخدا
کاس . (اِ) بمعنی کوس باشد که نقاره ٔ بزرگ است . (برهان ) : هم او ریخت در طاس حکمت زلال هم او کوفت بر کاس دولت دوال . امیرخسرو دهلوی .|| خوک . (لغت فرس اسدی ). بمعنی خوک نر هم آمده است که جفت خوک باشد . (برهان ). || در عربی کاسه و پیاله را گویند. (بره...
-
جستوجو در متن
-
تکاص
لغتنامه دهخدا
تکاص . [ ت َ کاص ص ] (ع مص ) باهم انبوهی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
متکاص
لغتنامه دهخدا
متکاص . [ م ُ ت َ کاص ص ] (ع ص ) با هم انبوهی نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاص شود.
-
کیص
لغتنامه دهخدا
کیص . [ ک َ ] (ع مص ) بددل و سخت گردیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کاص الرجل کیصاً و کَیَصاناً و کیوصاً؛ بددل و سست گردید از چیزی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || تنها خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). تنها خوردن طعام را. (منتهی الارب ...
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار. فرخی .آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).خوکی زدر درآمد در پوست می...