کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاشی ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کاشی معرق
لغتنامه دهخدا
کاشی معرق . [ ی ِ م ُ ع َرْرَ ] (اِ مرکب ) یا کاشی تراشیده . تلفیق تکه های کوچک تراشیده ٔ خشت کاشی براساس نقش . رجوع به معرق شود.
-
کاشی پز
لغتنامه دهخدا
کاشی پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) کسی که خشت کاشی میسازد. آنکه آوندهای کاشی میسازد. (ناظم الاطباء).
-
کاشی پزی
لغتنامه دهخدا
کاشی پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) شغل کاشی پز. || (اِ مرکب ) محل کاشی پختن یا محل فروش آن .
-
کاشی تراش
لغتنامه دهخدا
کاشی تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) تراشنده ٔکاشی . آنکه کاشی را در بنائی بکار برد : برای جدارش ز کاشی تراش دل کان فیروزه اندر خراش . نورالدین ظهوری (در تعریف حمام از آنندراج ).ز بنیاد و معمار کاشی تراش مرا راز پوشیده گردیده فاش .میرزا طاهر وحید (از آنندر...
-
کاشی تراشی
لغتنامه دهخدا
کاشی تراشی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کاشی تراشی . || (اِ مرکب ) محل کاشی تراشی .
-
کاشی دار
لغتنامه دهخدا
کاشی دار. (اِخ ) یکی از قلاع سه گانه واقع در «چناشک » از دهات کوهسار که بر قله ٔ کوه واقع است و اکنون «دشلی » نام دارد. (مازندران و استرآباد) ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 116 و 176).
-
کاشی کاری
لغتنامه دهخدا
کاشی کاری . (حامص مرکب ) نوعی از صنایع که در عمارت کنند. (آنندراج ). کاشی سازی . رجوع به کاشی سازی شود. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ کتاب «صنایع ایران بعد از اسلام » آمده است : انصاف این است که گفته شود کاشی کاری بهترین و عالی ترین چیزی است که ایرانیان...
-
کاظم کاشی
لغتنامه دهخدا
کاظم کاشی . [ ظِ م ِ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن امینا از شعرای ایران و از اهالی کاشان بود، و به هندوستان کوچ کرد در زمره ٔ منشیان عالمگیر پادشاه درآمد و تاریخ سلاله ٔ وی را برشته ٔ نظم درآورد وی پس از شروع بنای اطناب و تطویل را گذارد چنانکه شاه را ملول ...
-
قاضی کاشی
لغتنامه دهخدا
قاضی کاشی . (اِخ ) رجوع به قاضی اسد کاشی شود.
-
ناصر کاشی
لغتنامه دهخدا
ناصر کاشی . [ ص ِ رِ ] (اِخ ) ناصرالدین ، متخلص به ناصر. هدایت آرد: «از اماجد فضلا و از اعاظم شعرای متقدمین است ». او راست :دو چیز هست که جزنام از او نشانی نیست وفای عهد در این عهد و سایه ٔ عنقا. * * *زین آستان خاکی طبعم ملول شدای مرغ روح وقت نیامد ک...
-
ناجی کاشی
لغتنامه دهخدا
ناجی کاشی . [ جی ِ ] (اِخ ) از شاعران کاشان و خلف ملاحسن واعظ کاشی است . این بیت ازاوست :سر از خاک لحد از شرم عصیان برنمیدارم که ترسم از وجودم ننگ آید اهل محشر را.
-
ملاجان کاشی
لغتنامه دهخدا
ملاجان کاشی . [ م ُل ْ لا ن ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم است . در تحفه ٔ سامی آرد: معلم اطفال و مخترع خط شکسته بسته است .و رجوع به تحفه ٔ سامی ص 156 و فرهنگ سخنوران شود.
-
اسد کاشی
لغتنامه دهخدا
اسد کاشی . [ اَ س َ دِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: اسمش قاضی اسداﷲ وفاضلی است صاحب جایگاه . بشیخ مؤمن اخلاص و ارادت داشت . کرامت بسیار از وی ظهور می کرد. آخرالامر در کاشان برحمت ایزدی پیوست . مرقدش زیارتگاه است . از اوست :منصور وقت خود منم بهر...
-
افضل کاشی
لغتنامه دهخدا
افضل کاشی . [ اَ ض َ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به افضل و باباافضل و ریاض العارفین ص 161 شود.
-
بخشای کاشی
لغتنامه دهخدا
بخشای کاشی . [ ب َ ی ِ ] (اِخ ) نورالدین محمد. از شاعران قرن دوازدهم هجری و از معاصران حزین بود. حزین در تذکره ٔ خود از اشعار او آورده است . رجوع به تذکره ٔ حزین چ اصفهان ص 79 ببعد شود.