کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاشی ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاشی ساز
لغتنامه دهخدا
کاشی ساز. (نف مرکب ) آنک کاشی سازد. کسی که کاشی بعمل آرد.
-
واژههای مشابه
-
کولق کاشی
لغتنامه دهخدا
کولق کاشی . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دهو که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ساکنان کاشی
لغتنامه دهخدا
ساکنان کاشی . [ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) ازشاعران دوره ٔ صفویه است . رجوع به تذکره ٔ همیشه بهارابوالقاسم بن حیدر نسخه ٔ خطی دانشکده ٔ ادبیات شود.
-
شمس کاشی
لغتنامه دهخدا
شمس کاشی . [ ش َ س ِ ] (اِخ ) از گویندگان بنام قرن ششم هجری بود و در سال 602 هَ . ق . در تبریز درگذشت و در مقبرةالشعراء سرخاب مدفون شد. دیوان ظهیر فاریابی را او جمع کرده است . (از تاریخ گزیده ص 821).
-
علاءالدین کاشی
لغتنامه دهخدا
علاءالدین کاشی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) علی بن مراد. رجوع به علی ... شود.
-
علی کاشی
لغتنامه دهخدا
علی کاشی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (میر...) وی معاصر شاه عباس اول بود و شعر نیز میسرود. نصرآبادی ابیاتی از اشعار او را نقل کرده است . رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی فصل سیزدهم ص 484 شود.
-
علی کاشی
لغتنامه دهخدا
علی کاشی . [ ع َی ِ ] (اِخ ) ابن محمد مشهور به نصیرالدین کاشی . متکلم و فقیه و محدث متوفی در سال 755 هَ . ق . و شهرت اورا حلی نیز آورده اند. او راست : 1- الاعتراضات علی تعریف الطهارة. 2- تعلیقات علی هامش شرح الاشارات . 3- حاشیه بر شرح التجرید اصفهانی...
-
علی کاشی
لغتنامه دهخدا
علی کاشی .[ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن مراد کاشی . ملقب به علاءالدین . متوفی در سال 624 هَ . ق . او راست : زبدةاللغة به زبان فارسی ، که در دو قسمت است قسمت اول در اسماء و قسمت دوم در افعال . (از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 953).
-
غروری کاشی
لغتنامه دهخدا
غروری کاشی . [ غ ُ ی ِ ] (اِخ ) یا میر غروری .نصرآبادی در تذکره ٔ خود گوید. (ج 2 ص 291): سید عزیزی بود. به هند رفت و در آنجا درگذشت . شعرش این است :چو عکسی که در آب دارد نشست به هر جنبشی میخورم صد شکست . #چو افروزد رخ از می برنخیزد از گرانباری ز بس د...
-
حسین کاشی
لغتنامه دهخدا
حسین کاشی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به نایب حسین کاشی شود.
-
رکن کاشی
لغتنامه دهخدا
رکن کاشی . [ رُ ن ِ ] (اِخ ) رکن الدین مسعود مسیح معروف به حکیم رکنا از پزشکان و گویندگان نامی ایران بود ودر شعر «مسیح » تخلص میکرد. وی ابتدا در ایران در خدمت شاه عباس بود و بعد به هندوستان رفت و به خدمت امیرشاه و جهانگیر و شاهجهان پیوست سپس به ایران...
-
طاهر کاشی
لغتنامه دهخدا
طاهر کاشی . [ هَِ رِ ] (اِخ ) از وزرای سلطان ابوالمظفر رکن الدین ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه بوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520 شود.
-
طاهر کاشی
لغتنامه دهخدا
طاهر کاشی . [ هَِ رِ ] (اِخ ) معروف به محمدطاهر نقاش متخلص به کاشی . صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: خامه ٔ فکرش چهره ٔ عروسان معنی گشاید و دیبای زربفت سخن را بی تأمل نقش بندی نماید. طبعش نهایت لطف و دقت را دارد به امر نقش بندی در کاشان مشغول است ، اگرچه...
-
کاشی غازمغازی
لغتنامه دهخدا
کاشی غازمغازی . [ م َ ](اِ مرکب ) کاشی که در مقابل آفتاب هفت رنگ در آن مشاهده می شود. رجوع به معرق و کاشی کاری شود. نوعی از صنایع که در عمارت کنند. و رجوع به «غازمغازی » شود.