کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کازه
لغتنامه دهخدا
کازه . [ زَ ](اِخ ) نام قریه ای به مرو و نسبت بدان در عربی کازقی باشد. و رجوع به کازقی شود : مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند ونام او هاشم بن حکیم بود. (تاریخ بخارا ص 77). نام این دیه در تاریخ گزیده (ص 298) «کازبره » آمده ...
-
کازه
لغتنامه دهخدا
کازه . [ زَ / زِ ] (اِ) نشستگاهی که پالیزبانان از چوب و گیاه سازند جهت آنکه به وقت باران در آنجا نشینند. (صحاح الفرس ). خانه ٔ خرگاهی که از چوب و نی و علف سازند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فهرست نوادر لغات معارف بهأولد چ استاد فروزانفر). سایه گاه . سای...
-
واژههای مشابه
-
کازه ٔ صیاد
لغتنامه دهخدا
کازه ٔ صیاد. [ زَ ی ِ ص َی ْ یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زَرْب . ناموس . (دهار). داموس . (منتهی الارب ). قتره . (دهار) (منتهی الارب ). دجیه . (منتهی الارب ): اندماق ، درآمدن صیاد در کازه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تدمیر، پشم دود کردن صیاد کاز...
-
کازه خاری
لغتنامه دهخدا
کازه خاری . [ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال باختری بیرجند. دامنه و معتدل و دارای 27 تن سکنه است . قنات دارد، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
لاس کازه
لغتنامه دهخدا
لاس کازه . [ زِ ] (اِخ ) امانوئل ، کنت دو. مورخ فرانسوی . مولد قصر لاس کازس (هُت گارُن ). وی با ناپلئون بناپارت هنگام تبعید به سنت هلن همراه بود و خاطرات سنت هلن را او نوشت . (1742 - 1766 م .).
-
جستوجو در متن
-
تدجیه
لغتنامه دهخدا
تدجیه . [ ت َ ] (ع مص ) خفتن در کازه ٔ صیاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغه ). خفتن مرد در کازه ٔ صیاد. (از اقرب الموارد). خفتن صیاد در دجیه ، یعنی در کازه . (از ناظم الاطباء).
-
مدجه
لغتنامه دهخدا
مدجه . [ م ُ دَج ْ ج ِه ْ ] (ع ص ) صیاد کمین کرده در کازه . (ناظم الاطباء). خسپنده در کازه ٔ صیاد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدجیة. رجوع به تدجیة شود.
-
منامس
لغتنامه دهخدا
منامس . [ م ُ م ِ] (ع ص ) به کازه درنشیننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه در کازه می نشیند جهت شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || محرم و هم راز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منامسة شود.
-
منامسة
لغتنامه دهخدا
منامسة. [ م ُ م َ س َ ] (ع مص ) به کازه در نشستن صیاد و به کازه درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || راز گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کازق
لغتنامه دهخدا
کازق . [ زَ ] (اِخ ) کازه . قریه ای است در مرو. (انساب سمعانی ورق 471 الف ).
-
کازقی
لغتنامه دهخدا
کازقی . [ زَ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب بکازق (کازه ). رجوع بکازق شود.
-
نأموس
لغتنامه دهخدا
نأموس .[ ن َءْ ] (ع اِ) فترة الصیاد. (معجم متن اللغة). کازه ٔ شکارچی . لغتی است در ناموس . رجوع به ناموس شود.
-
براءة
لغتنامه دهخدا
براءة. [ ب ُ رَ ءَ ] (ع اِ) کازه ٔ صیادان . ج ، بُرَء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).