کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کار و گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آزموده کار
لغتنامه دهخدا
آزموده کار. [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، آزموده . مُجرّب .
-
آسان کار
لغتنامه دهخدا
آسان کار. (ص مرکب ) رفیق . سهل الجانب . هش المکسر.
-
آهسته کار
لغتنامه دهخدا
آهسته کار. [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بطی ٔ. کند. دیرجُنْب . کر : مگر میرفت استاد مهینه خری میبرد بارش آبگینه یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم اگر این خر بیفتد هیچ دارم .عطار.|| متأنی . درنگی . نرم .
-
آینه کار
لغتنامه دهخدا
آینه کار. [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه آینه کاری کند.
-
آیینه کار
لغتنامه دهخدا
آیینه کار. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آینه کار.
-
چاریک کار
لغتنامه دهخدا
چاریک کار. [ چارْ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) چاریک کارنده . چهاریک کار. زارع که از حاصل چهاریک برمیدارد. دهقانی که طبق معمول بعضی از مناطق کشاورزی ایران از بذری که میکارد چهاریک سهم برمیدارد.
-
چاریک کار
لغتنامه دهخدا
چاریک کار. [ ی َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از توابع کابل .(برهان ذیل معنی چاریک ) (آنندراج در معنی چاریک ).
-
پیر کار
لغتنامه دهخدا
پیر کار. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادکار. دانای کار : کدو خوش بنزدیک نرگس بکارسفارش چه حاجت تویی پیر کار.ظهوری (از آنندراج ).
-
تخم کار
لغتنامه دهخدا
تخم کار. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم . برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده : این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است . نظامی .دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش .سعدی (بوستان ).
-
پیوسته کار
لغتنامه دهخدا
پیوسته کار. [ پ َ / پ ِوَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) جلد. جلید. (دستور اللغة).
-
رزم کار
لغتنامه دهخدا
رزم کار. [ رَ ] (ص مرکب ) کاردان جنگ . (لغت ولف ). جنگاور. رزمجوی . (فرهنگ فارسی معین ) : چنین گفت کاکنون جز از رزمکارچه مانده ست با گرد اسفندیار. فردوسی .|| (اِ مرکب ) کارزار. (ناظم الاطباء) .
-
شالی کار
لغتنامه دهخدا
شالی کار. (نف مرکب ) برنج کار که زراعت برنج کند.
-
سوهان کار
لغتنامه دهخدا
سوهان کار. (ص مرکب ) کسی که شغل آن سائیدن با سوهان است . (ناظم الاطباء).
-
سیمان کار
لغتنامه دهخدا
سیمان کار. (ص مرکب ) کسی که سیمان را در ساختمان بکار برد. بنایی که دیوارها را سیمان کشد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
صیقل کار
لغتنامه دهخدا
صیقل کار. [ ص َ / ص ِ ق َ ] (ص مرکب ) زداینده . جلادهنده . روشنگر. رجوع به صیقل شود.