کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کار به جان آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کار به جان آمدن
لغتنامه دهخدا
کار به جان آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) کارد باستخوان رسیدن . کار بجان رسیدن : عجب عجب که ترا یاد دوستان آمدبیا بیا که ز تو کار من به جان آمد.(از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
-
واژههای مشابه
-
گشاد کار
لغتنامه دهخدا
گشاد کار. [ گ ُ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افتتاح یا انجام کار. (ناظم الاطباء) : گشاد کار مشتاقان از آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشاز پیشانی .حافظ.
-
گشاده کار
لغتنامه دهخدا
گشاده کار. [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار : خواجه گفت : مردی دیداری و کافی است ، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت : شاگردان بددل و بسته کار باشند، چون ا...
-
گندم کار
لغتنامه دهخدا
گندم کار. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) آنکه پیشه ٔ او گندم کاری است . آنکه کشت گندم کند.
-
گنده کار
لغتنامه دهخدا
گنده کار. [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کارهای زشت و پست کند.
-
کلان کار
لغتنامه دهخدا
کلان کار. [ ک َ ] (ص مرکب ) توانای در کار و عمل مانند آسمان . (ناظم الاطباء). || کارآزموده . مجرب . حاذق . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
گیاه کار
لغتنامه دهخدا
گیاه کار. (نف مرکب ) کسی که گیاه بکارد. زارع . فلاح .
-
نصیحت کار
لغتنامه دهخدا
نصیحت کار. [ ن َ ح َ ] (ص مرکب ) نصیحت گر. نصیحت گذار. نصیحت گوی . (آنندراج ). ناصح .
-
نخل کار
لغتنامه دهخدا
نخل کار. [ ن َ ] (نف مرکب ) که نخل می کارد. که نخل پرورد. که خرمابن غرس کند. کارنده ٔ نخل : ز انگیزش و ساخت فرق است چندکه این نخل کار است و آن نخلبند.امیرخسرو.
-
نمیمه کار
لغتنامه دهخدا
نمیمه کار. [ ن َ می م َ / م ِ] (ص مرکب ) سخن چین . غماز. (آنندراج ). آنکه غیبت می کند و افترا می زند و خوش آمد می گوید. (ناظم الاطباء).
-
نکوهش کار
لغتنامه دهخدا
نکوهش کار. [ ن ِ هَِ ] (ص مرکب ) عاذل . ملامت کننده . (یادداشت مؤلف ).
-
نقره کار
لغتنامه دهخدا
نقره کار. [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه از نقره ظروف و آلات و زیورها سازد. که ظروف را آب نقره دهد. نقره ساز.
-
نیک کار
لغتنامه دهخدا
نیک کار. (ص مرکب ) فعّال . (دهار). خوش کار. (ناظم الاطباء). آنکه خوب کار کند. (فرهنگ فارسی معین ). کاری . پرکار. || نیکوکار. (ناظم الاطباء). نیکوکردار. مقابل بدکار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
نیل کار
لغتنامه دهخدا
نیل کار. (ص مرکب ) کسی که با نیل رنگ می کند. (ناظم الاطباء). نیلگر.